دانلود رمان دالان بهشت از نازی صفوی

دانلود رمان دالان بهشت از نازی صفوی

موضوع اصلی رمان دالان بهشت

خلاصه داستان این رمان درباره یک دختر و پسر هست. کار دختر و پسر جوانی به خاطر توقع های زیاد دختر، به جدایی می کشد. پسر می رود و زندگی جداگانه تشکیل می دهد واین داستان ادامه دارد.

مقداری از متن دالان بهشت

صدای پای خانم جون که آهسته آهسته روی کاشی ها کشیده می شد و اینکه می گفت: »مار، حالا یا نصیب و یا قسمت، تا خدا چی بخواد.« دوباره مرا به خود آود. فوری سرم را زیر انداختم که یعنی دارم خیاطی می کنم. خانم جون گفت: »ننه جانماز منو «ندیدی؟ می دانستم می خواهد سر از احوال من درآورد، چون جانماز خانم جون همیشه توی اتاق خودش بود. گفتم: »نه خانم «جون و چون سنگینی نگاه دقیق خانم جون را حس می کردم و برای فرار از آن فوری گفتم: می خواین جانمازتون رو بیارم؟! – آره ننه، پیر شی ایشااالله. دیدم که با چه دقتی نگاهم می کند، همیشه همین طور بود. هر بار که صحبت از خواستگار می شد، خانم جون انگار بار اول باشد که مرا ببیند، با دقت براندازم می کرد، مثل اینکه سعی می کرد

از دید خواستگارها نگاه کند و همیشه هم مهر علاقه اش بر نظر انتقادی اش می چربید و به این نتیجه می رسید که: »قربون قدت برم مادر، دخترم مثل یک تیکه جواهر می مونه. جانماز را که پهن کردم، خانم جون گفت: »دستت درد نکنه، ایشااالله سفید بخت بشی مادر. یکباره قرآن و مفاتیح منم بیار، خودتم پاشو وضویت رو بگیر، نماز اول وقت با نماز مومن ها می ره بالا. و من خندان ادامه دادم: بله می دونم از وقت که بگذره بر می گرده و می خوره توی سر «آدم بلند شدم و خانم جون با لبخند گفت: االله اکبر. رفتم سر حوض تا وضو بگیرم. چقدر آب زلال و خنک بود. چشمم به عکس خودم توی آب افتاد. موهایم از دو طرف صورتم روی شانه هایم ریخته بود. صورتم توی آب، چه روشن بود! یکدفعه دلم خواست خودم را توی آینه ببینم

امشب انگار تازه دلم می خواست بدانم چه شکلی هستم. دستم را از توی آب در آوردم و به طرف اتاق مادرم که یک آییه ی قدی داشت، دویدم. توی آینه با دقت خودم را نگاه می کردم، مثل کسی که می خواهد دیگری را بر انداز کند، قدم نسبتاً بلند بود و موهایم پرپشت و مشکی و صاف که تا زیر شانه هایم میرسید، رنگ پوستم، به قول خانوم جون، سفید مهتابی با چشمانی که رنگ چشم های آقا جون بود، عسلی روشن. فقط مژه های من بلند تر و برگشته تر بود. غیر از رنگ چشم هایم، بقیه ی چهره ام، گونه های برجسته، ابروهایم، شکل لب ها و بینی ام همه شبیه مادرم بود. چنان به دقت نگاه می کردم که انگار اولین بار بود همه ی این ها را می دیدم، نگاه کردم و با خودم گفتم: راستی من خیلی شبیه مادرم هستم.

یک دامن دورچین مشکی با بلوز یقه هفت قرمز تنم بود، چرخی جلوی آینه زدم و ناگهان یاد حرف معلم خیاطی ام افتادم که گفته بود »گودی کمر خیلی برای زن مهم است و به لباس ترکیب می دهد.« فوری دستم را روی کمرم گذاشتم. پف دامن و گشادی بلوز که زیر دستم گرفته شد خیالم راحت شد، نه، گودی کمر هم داشتم. آن قدر غرق قیافه ی خودم شده بودم که نفهمیدم مادرم کی وارد اتاق شده بود و داشت نگاهم می کرد، وقتی گفت: از مهن داری چه کار می کنی؟! مثل کسی که موقع دزدی مچش را گرفته باشند پریدم هوا. دستپاچه و لهو از اینکه نکند مادرم فکرم را خوانده باشد گفتم:هیچی، هیچی، می خواستم ببینم، موهایم چقدر بلند شده. از اون دفعه که شما قیچی کردین نمی دونم چرا بلند نمی شه؟!

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
خلاصه داستان این رمان درباره یک دختر و پسر هست. کار دختر و پسر جوانی به خاطر توقع های زیاد دختر، به جدایی می کشد. پسر می رود و زندگی جداگانه تشکیل می دهد واین داستان ادامه دارد.  
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: دالان بهشت
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: نازی صفوی
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 505
  • حجم: 7 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
لینک های دانلود
  • Admin
  • 41 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!