موضوع اصلی رمان صلت
حامیا هنوز هم بوی دود آن شب را در خواب حس میکند. شبی که همه چیزش سوخت؛ پدر، مادر و دستانی که دیگر هرگز مثل قبل نشدند. تنها چیزی که برایش باقی ماند، زندگی در خانه خالهاش بود، با شرطی سخت از طرف شوهرخاله: "بارش برای تو مثل خواهرت باشه!" حالا دو دهه از آن شب گذشته. ...