موضوع اصلی رمان بی رویا
تویِ واقعی را همان لحظه شناختم... آنجا که دستانم با دستانت گره خورد، نه از سر عادت، نه برای اطمینان خاطر، بلکه از جنس امنیت، از عمق عشق! نگاهت دیگر غریبه نبود، صدایت، شبیه لالایی شد برای خستگیِ سالهایم... بعد از آن لحظهی ناب، هر چه دیدم، هر چه لمس کردم، هر لبخند و هر نگاه... ...