دانلود رمان بازیچه از مهلا حامدی

دانلود رمان بازیچه از مهلا حامدی

موضوع اصلی رمان بازیچه

کارن نیک‌زاد، یکی از پرآوازه‌ترین خواننده‌های ایران، مردی با صدایی که میلیون‌ها نفر عاشقش هستند اما پشت این شهرت، هویتی پنهان و گذشته‌ای تاریک پنهان شده… گذشته‌ای که کارن سال‌هاست ازش فرار می‌کنه. تا اینکه یک روز، به‌طور کاملاً تصادفی، با عشق قدیمیش روبه‌رو میشه. دختری که روزی همه دنیای او بود، اما حالا فقط خاطره‌ای‌ست آمیخته به درد، خیانت و نفرت. دیدن دوباره‌ی او، شعله‌های خاموش خشم رو در دل کارن زنده می‌کنه. او تصمیم می‌گیره انتقام بگیره… انتقام از دختری که نه تنها قلبش را شکسته، بلکه از نظر او، مسبب اصلی مرگ مادرش بوده. اما بازی انتقام همیشه هم طبق نقشه پیش نمیره… گاهی احساسات قدیمی، پیچیده‌تر از چیزی هستند که می‌شه انکارشون کرد.

مقداری از متن رمان بازیچه

نگاهی به ساعت مچی در دستم انداختم: _نگران نباش، هنوز دوساعت فرصت داریم بدو بریم. کوتاه به استاد احمدی نگاه کرد و گفت: _چیزه، تو برو منم یه کار کوچیک با استاد دارم الان میام. حین خارج شدن رو به استاد احمدی، که اخم میان ابروهایش غلیظ تر شده بود. خسته نباشیدی گفتم و از کلاس بیرون آمدم. به قدم هایم سرعت بخشیدم. دروغ نگفته بودم. امروز واقعا تولد سیمین بود. اما با این تفاوت که کمی دیرم شده بود. کنار خیابان منتظر تاکسی ایستاده بودم. اما لعنتی گیر نمی آمد. ماشین پرایدی جلویم ترمز کرد. _کجا میری بیا برسونمت؟ سرم را خم کردم و به چشمان سیاهش چشم دوختم _ممنون مزاحمت نمیشم ترانه. _مزاحم نیستی عزیزم، بزار کمک چند لحظه پیش تو جبران کنم. دیرم شده بود پس تعارف را کنار گذاشتم و سوار ماشینش شدم. بعد از چند دقیقه، سکوت بینمان را شکست

و گفت: _واقعا بابت کمکت ممنونم، این احمدی بدجوری بهم پیله کرده. به سمتش برگشتم و لب زدم: _خیلی مغروره، به نظر نمیاد اینقدر هول باشه بازدمش را عمیق بیرون داد _منم همینطور فکر میکردم. اما الان یک هفته ای هست که به هر بهانه ای شده نزدیکم میشه و میخواد خصوصی باهام صحبت کنه. به فکر فرو رفتم. نباید زود قضاوتش میکردیم. _خب تا کی میخوای ازش فرار کنی؟ به نظرم باهاش صحبت کن شاید داری زود قضاوتش میکنی. پشت چراغ قرمز ایستاد. _درسته حق با توئه، باید باهاش صحبت کنم. اما کمی نگرانم. _بیخیال نگران نباش، باهاش حرف بزن شاید موضوع کاری یا درسی باشه. سری به نشانه ی موافقت برایم تکان داد و گفت: _راستی اینقدر پر حرفی کردم یادم رفت بپرسم، کجا میری؟ نگاهم را از پنجرهی ماشین لحظه ی به بیرون سوق دادم و به سمتش چرخیدم

_همین نزدیکی ها یه کافیشاپ هست، اونجا پیاده میشم چشمانش رنگ شیطنت گرفت: _با یار قرار داری؟ خنده ی آرامی کردم و جواب دادم: _نه، برای دوستم یه جشن کوچیک ترتیب دادم. امروز تولدشه. چراغ سبز شد و پایش را روی پدال گذاشت و حسرت گونانه لب زدم: _ پس امروز واقعا تولد دوستته، مبارکه خوش به حالش کاش منم یه دوستی مثل تو داشتم. لحن غمگینش ناراحتم کرد. تو یه تصمیم ناگهانی گفتم: _دوستت داری تو هم همراهمون باشی؟ ما فقط دونفریم نگاه مشکیاش براق شد: _واقعا؟ مزاحم نشم یه وقت. _ نه بابا چه مزاحمتی، مطمئنم سیمین هم خوشحال میشه. سه نفرمان پشت میز نشسته بودیم. سیمین کمی معذب سعی میکرد. درست رفتار کند. هر چند که میدانستم زیاد دوام نمی آورد. _پس هم دانشگاهی افرایی؟ با این سوال، ترانه نگاهش را از دستان قلاب شدهاش بالا کشید

و جواب داد: _بله افرا جون چندی پیش، کمک بزرگی بهم کرد. سیمین کنجکاو شده خودش را جلو کشید و پرسید: _چه کمکی؟ چشم و ابرویی نامحسوس بالا آمدم. تا اینقدر فضول نباشد. شاید ترانه دلش نمیخواست درباره اش صحبت کند. _منظور سیمین اینه که، اگه دوست داری راجبش حرف بزن. ترانه نیم نگاهی به سمتم انداخت. و سیمین به چهره اش چینی داد و با اکراه حرفم را تایید کرد. ترانه لبخند کم رنگی روی لبانش نشاند و با خواست خودش، تمام ماجرا را برای سیمین شرح داد. _خلاصه که من دوست ندارم بهش نزدیک بشم. حس میکنم آدم خوبی نیست. سیمین متفکر به فکر فرو رفته بود. بعد از چند ثانیه تجزیه و تحلیل لب باز کرد و گفت: _دیونهی دختر؟ این ماجرایی که برام تعریف کردی فقط یه نشونه داره… ترانه مردد پرسید: _چه نشونه ای؟ سیمین تک ابرویش را بالا انداخت و جواب داد _اینکه اون استاد مغرورت، بدجور دل داده و عاشقت شده…

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
کارن نیک‌زاد، یکی از پرآوازه‌ترین خواننده‌های ایران، مردی با صدایی که میلیون‌ها نفر عاشقش هستند اما پشت این شهرت، هویتی پنهان و گذشته‌ای تاریک پنهان شده… گذشته‌ای که کارن سال‌هاست ازش فرار می‌کنه. تا اینکه یک روز، به‌طور کاملاً تصادفی، با عشق قدیمیش روبه‌رو میشه. دختری که روزی همه دنیای او بود، اما حالا فقط خاطره‌ای‌ست آمیخته به درد، خیانت و نفرت. دیدن دوباره‌ی او، شعله‌های خاموش خشم رو در دل کارن زنده می‌کنه. او تصمیم می‌گیره انتقام بگیره… انتقام از دختری که نه تنها قلبش را شکسته، بلکه از نظر او، مسبب اصلی مرگ مادرش بوده. اما بازی انتقام همیشه هم طبق نقشه پیش نمیره… گاهی احساسات قدیمی، پیچیده‌تر از چیزی هستند که می‌شه انکارشون کرد.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: بازیچه
  • ژانر: عاشقانه، انتقامی
  • نویسنده: مهلا حامدی
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 1086
  • حجم: 5 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
خرید کتاب
50,000 تومان
  • Admin
  • 17 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
hacklink |
casino siteleri |
en iyi bahis siteleri |
casino siteleri |
casinolevant |
deneme bonusu |
casinolevant |
casinolevant |