دانلود رمان الماس تلخ از غریبه آشنا

دانلود رمان الماس تلخ از غریبه آشنا

موضوع اصلی رمان الماس تلخ

الماس تلخ، فقط قصه‌ای عاشقانه نیست؛ شاید بهتر باشد بگوییم: تلاشی‌ست برای زنده‌کردن مفهومی فراموش‌شده. این روزها عشق، قربانی ساده‌انگاری ما شده؛ هر عطشی را عشق می‌نامیم، هر وسوسه‌ای را دلدادگی می‌پنداریم. اما الماس تلخ، سودای چیز دیگری دارد. به‌دنبال عشقی‌ست که دیگر کمیاب شده؛ عشقی بی‌نقاب، بی‌هوس، بی‌ادعا… شاید در پی نجات واژه‌ای‌ست که روزی مقدس بود و امروز، هر کسی آن را با لبخندی سطحی خرج می‌کند. این روایت، بازگشت به خلوص است؛ به آن لحظه‌ای که دل لرزید، نه بدن… به اشک بی‌دلیل، نه پیام بی‌پاسخ.

مقداری از متن رمان الماس تلخ

هیچ کدوممون حرفی نمی زدیم یعنی چیزی برای گفتن نداشتیم. فکرم درگیر بود اما نمیدونم چرا احساس می کردم اینجا حالم خیلی بهتره. آرسام : الهه. چشمام رو از روی مجله ای که هیچی ازش نمیفهمیدم گرفتم و رو به آرسام گفتم: منو صدا زدی؟ آرسام : چرا فکر می کنی اینقدر احمقم؟ ـ چنین فکری نمیکنم. آرسام : پس چرا تو چشمام نگاه می کنی و دروغ میگی؟ چند دقیقه بهت وقت دادم دروغت رو پس بگیری اما… ـ خستم خیلی خستم آرسام، دیدن و روبه رو شدن با مشکلات به تنهایی عذاب آوره نمی خوام با بازگو کردنش حال دیگران و هم خراب کنم. سرم رو انداختم پایین، حالم خوش نبود اینو با تمام وجودم احساس می کردم. آرسام : الهه، دختر به من نگاه کن. چشم دوختم به چشمای به رنگ شبش. آروم تر از همیشه گفت : یه سوال ازت می پرسم دلم می خواد مثل همیشه رو راست جوابم رو بدی.

منتظر نگاهش کردم، دستاشو به عادت همیشگی تو هم قفل کرد و جدی تر از همیشه گفت : الهه به من اعتماد داری یا نه؟ ـ اگه بهت اعتماد نداشتم، الان تو اتاقت با خیال راحت ننشسته بودم باهات درددل کنم آقا پسر. آرسام : خوبه پس الان اگه حرفی بزنم به حرفم گوش می کنی دیگه ؟ مگه نه؟ ـ وقتی چیزی رو نشنیدم نمیتونم قول بدم. آرسام : اگه غیر از این بود به الهه بودنت شک می کردم. می خوام از بیمارستان برای یه مدتی مرخصی بگیری. ـ یه جوری حرف می زنی انگار بیمارستان مال بابامه. در ضمن واسه چی باید مرخصی بگیرم؟ آرسام : الهه تو راهت رو اشتباه انتخاب کردی، اینو منی که ازبیرون بهت نگاه می کنم میفهمم نه خودت. تو بچه ها رو دوست داری قبول، اما دیدن دردشون رو هم به همون اندازه دوست داری؟ من خیلی خوب میدونم، کار کردن تو بیمارستانی که هر دقیقه اش پر از عذاب کشیدن مردمِ تو رو عذاب میده.

روحیات تو لطیف تر از اون چیزیه که فکر می کنی. به خاطرهمینه که با وجود این همه مشغله بازم کارای دکور رو با عشق انجام میدی واسه همینه که تو سخت ترین لحظه ها بازم برای آروم شدن نقاشی می کشی. هنوزم دیر نشده از بیمارستان بیا بیرون و به کارایی که واقعاً بهشون علاقه مندی برس. نمی خوام مجبورت کنم، اما من داداشتم الهه…خوب میدونم این روزا چه قدر بهت سخت می گذره. نمی خوام اینطوری ببینمت ، می فهمی؟ سخته درد کشیدنت رو ببینم و دم نزم. تو تنها نیستی خواهری من پشتتم هر چی که بشه هر تصمیمی که بگیری من کنارتم. ـ تا چند لحظه پیش با خودم می گفتم آخه چرا اینجا که میام دیگه نمی خوام برم بیرون، چرا پیش این مرد به ظاهر غریبه اینقدر آرومم؟ الان جوابم رو گرفتم تو غریبه نیستی آرسام تو آشنا ترین آشنای من تو این دنیایی. آرسام : بعضی وقتا غریبه ها آشنایی رو بیشتر از آشناها به آدم ثابت می کنن.

لبخندی زدم و آروم گفتم : از اون جمله هایی می گی که آخرش باید نوشت اثر بیل گیتس یا بلز پاسکل … آرسام : تجربه دارم خواهری، یه غریبه تو زندگیمه که حتی از خودمم بهم نزدیک تره. با خنده چشمکی بهش زدم و گفتم : اثر جان ماکسول ..همین 2 ثانیه پیش. با این حرف جفتمون زدیم زیر خنده. آرسام : از دست تو دختر. آرام : وا داداشی میگم الهه کجاست؟ چشم از نقشه های روی میز گرفتم و رو به آرام که اصلاً متوجه اومدنش نشده بودم گفتم : کی اومدی داخل؟ آرام با تعجب همین طور که شیطون نگام می کرد گفت : معلومه هوش و حواس و از سرت پرونده ها … من که یه چند دقیقه ای میشه اومدم، تو کجایی؟ ـ بسه چرت نگو دیوونه خیلی وقته رفته. آرام : داداشی یه سوا بپرسم ناراحت میشی؟ ـ تا اون سوال چی باشه .. آرام با کنجکاوی گفت : الهه کیه که اینقدر برات مهمه؟

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
الماس تلخ، فقط قصه‌ای عاشقانه نیست؛ شاید بهتر باشد بگوییم: تلاشی‌ست برای زنده‌کردن مفهومی فراموش‌شده. این روزها عشق، قربانی ساده‌انگاری ما شده؛ هر عطشی را عشق می‌نامیم، هر وسوسه‌ای را دلدادگی می‌پنداریم. اما الماس تلخ، سودای چیز دیگری دارد. به‌دنبال عشقی‌ست که دیگر کمیاب شده؛ عشقی بی‌نقاب، بی‌هوس، بی‌ادعا... شاید در پی نجات واژه‌ای‌ست که روزی مقدس بود و امروز، هر کسی آن را با لبخندی سطحی خرج می‌کند. این روایت، بازگشت به خلوص است؛ به آن لحظه‌ای که دل لرزید، نه بدن... به اشک بی‌دلیل، نه پیام بی‌پاسخ.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: الماس تلخ
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: غریبه آشنا
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 191
  • حجم: 1 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
خرید کتاب
50,000 تومان
  • Admin
  • 24 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!