موضوع اصلی رمان زن ناخواسته
آلساندرو دی لوسی فقط یه چیز از زن زندگیاش میخواست: یه پسر. ولی بعد از یه سال و نیم زندگی سرد و بیروح، ترزا دیگه چیزی جز طلاق از شوهر یخزدهاش نمیخواد. همهچیز از وقتی شروع شد که آلساندرو برای بستن یه قرارداد کاری با پدر ترزا به خونهشون اومد. ترزا همون بار اول که دیدش، دلش رو بهش باخت. ولی آلساندرو که مرد خوشتیپ و موفقیه و دل خیلی از زنا رو برده، اصلاً حوصله دختری آروم و خجالتی مثل ترزا رو نداشت. با این حال، پدر ترزا که علاقه دخترش به آلساندرو رو دید، تصمیم گرفت این دو تا رو به هم برسونه و ازشون یه نوه داشته باشه.
اصلا اینطور نیست. فقط سعی دارم صادقانه باهات صحبت کنم. از لابه لای دندان های به هم فشرده گفت خوب تمومش کن. من دیگه به چیزی که میگی باور ندارم. از روی صندلی بلند شد. ساندرو هم آهی کشید و ایستاد به سوال من جواب ندادی. ترزا مانند یک بچه بد اخلاق و نق نقو به او خیره شده بود. نه میخوام بری و به کارت توی ایتالیا برسی متنفرم از این که تو رو از کارمهمت دور نگه دارم فقط اینکه بعدا اونو به صورتم بکوبی. با کلمات زهرآگین اش فک ساندرو منقبض شد اما پاسخی نداد. دیگر از این گفتگو حالش به هم میخورد بنابر این با عصبانیت گفت منو ببخش. باید آماده بشم. چرخید تا اتاق را ترک کند. ساندرو از پشت سر…. همانطور که ترزا اتاق را ترک میکرد گفت هنوز هم میخوام با دختر عموت بمونی. از روی شانه گفت و من هم هنوز میگم نه. صدایش را کمی بالا برد این موضوع هنوز تموم نشده ترزا. ترزا چرخید و از تیررس او دور شد.
وقتی به اتاق خوابش رسید روی تخت خواب ولو شد و نفس لرزانی کشید احساس میکرد تمام انرژی بدن اش از بین رفته. لیزا نمی توانست به همراه او بیاید… ری حال چندان خوبی نداشت و به طور طبیعی او در اولویت اول قرار داشت. بنابراین ترزا خودش را در حالی که به تنهایی و با اعصابی مختل منتظر ایستاده بود یافت. در تمام مدت آرزو می کرد که ای کاش ساندرو همراه او بود تمام زن های دیگر به همراه دوست یا همسرشان آنجا بودند ترزا هرگز تا این اندازه به طور دردناکی تنها احساس تنهایی نکرده بود. انقدر در افکار خود غرق شده بود که متوجه نشد کسی کنار او نشسته….. تا زمانی که صدای عمیق همسرش بیخ گوش اش پیچید. چرا تلفنت خاموشه؟ تمام روز سعی می کردم باهات تماس بگیرم. از جا پرید… با حالتی احمقانه چند بار به طرف او پلک زد. مطمئن نبود چگونه ساندرو کنار او ایستاده…. ساندرو به چهره گیج او نیشخند زد
و ترزا خود را در حالی دید که به آن لبخند گرم پاسخ داده و خندهای بی پروا به او هدیه داد. با نفس نفس گفت اینجا چکار میکنی؟ شانه اش را بالا انداخت. با بی خیالی پاسخ داد وقتی نتونستم باهات تماس بگیرم به لیزا از زنگ زدم و وقتی فهمیدم اون داره از همسرش مراقبت میکنه و تو این جا تنهایی فکر کردم شاید به یکم حمایت روحی نیاز داشته باشی اما … اما کارت چی میشه؟ مجبور نبودی بیای. من حالم خوبه ترزا. هر موقع صحبتی از جلسه امروز پیش می اومد رنگ از صورتت می پرید. کاملا مشخصه که این فکر داره تو رو دیوونه میکنه . نمیتونستم اجازه بدم به تنهایی باهاش روبرو بشی. ترزا فکر میکرد ترسش را به خوبی از او پنهان کرده به نظر می رسید ساندرو می تواند مانند یک کتاب باز او را بخواند. من واقعا نترسیدم. لبهای ساندرو به طرف بالا متمایل شدند. شاید تو نترسیده باشی اما من وحشت کردم.
سوزن های بزرگ چیزی نیستن که ازشون خوشم بیاد. نمی توانست بگوید که آیا کاملا صادقانه صحبت میکند یا نه. به مدت طولانی به چشم هایش خیره شد. در عمق چشم های شکلاتی او غرق شده بود. سپس خودش را تکان داد تا به واقعیت بازگردد. بالاخره زمزمه کرد متشکرم که اومدی ساندرو یکم با فکر این آزمایش احساس راحتی نداشتم. همه چیز خوب میشه انگشت هایش را میان انگشت های ترزا حلقه کرد خودت می بینی. تمام احساس ترس ترزا مانند یخ زیر خورشید سوزان آب شده و با حالتی قدردان به او لبخند زد. در پایان بعد از چند آزمایش نه چندان راحت همه چیز به خوبی پیش رفت… این ساندرو بود که بیشتر احساس ناراحتی میکرد. مشخصا راجع به سوزن ها دروغ نگفته بود زیرا وقتی یک سوزان هفت و نیم سانتی متری را دست دکتر دید کمی سر پا تلو تلو خورد… تا زمانی که یک پرستار به سرعت صندلی برای او آورد تا رویش بنشیند.
خلاصه کتاب
آلساندرو دی لوسی فقط یه چیز از زن زندگیاش میخواست: یه پسر. ولی بعد از یه سال و نیم زندگی سرد و بیروح، ترزا دیگه چیزی جز طلاق از شوهر یخزدهاش نمیخواد. همهچیز از وقتی شروع شد که آلساندرو برای بستن یه قرارداد کاری با پدر ترزا به خونهشون اومد. ترزا همون بار اول که دیدش، دلش رو بهش باخت. ولی آلساندرو که مرد خوشتیپ و موفقیه و دل خیلی از زنا رو برده، اصلاً حوصله دختری آروم و خجالتی مثل ترزا رو نداشت. با این حال، پدر ترزا که علاقه دخترش به آلساندرو رو دید، تصمیم گرفت این دو تا رو به هم برسونه و ازشون یه نوه داشته باشه.