پرنیان شب، روایتی‌ست از جهانی پنهان میان خواب و بیداری… مینو، دختری ساده از دل همین زندگی، ناگهان با نشانی مرموز بر دوشش روبه‌رو می‌شود، خالکوبی‌ای که سکوت سال‌ها را می‌شکند. با هر ضربان دلش، درهایی به دنیایی تازه باز می‌شوند؛ جهانی که در آن رازهای خانوادگی، بازی قدرت و شعله‌های عشق در هم تنیده‌اند. جایی که خون قصه می‌نویسد و عشق، سرنوشت را دگرگون می‌کند…
دامون نگاهم کرد و برام دست تکون داد از پر رو بودنش خنده ام گرفت. نشستم رو کاناپه کیان هم نشستو گفت خب چی پیدا کردی؟ دامون دسته موبلو گرفتو خودشو رو مبل ولو کرد. دستمالی از رو میز برداشت و خون لبو دهنشو پاک کرد. پاکت مدارکی که پیدا کرده بودمو باز کردم و روی میز چیدم. “خب … من 3تا راه پیدا کردم که در واقع 2تا میشن. “چطور ؟” به مدارک اول اشاره کردمو گفتم “طبق این اسناد مربوط به سه صده پیش ، ما میتونیم از یه محلول دست ساز برای ایجاد بوی بدن خنثی استفاده کنیم! اینجوری بوی خون مینو خنثی میشه احتمالا. دامون سریع گفت نمیشه! اون مال خنثی کردن بوی بدن انسانه جلو خوناشام ها! نه خون فرشته مرگ. کیان بدون نگاه کردن به دامون گفت: خب اون محلول چیه؟
میتونیم بسازیم و امتحانش کنیم. برگه دستور العمل ساخت محلولو دادم به کیان و گفتم اینه روش ساختش … میشه راحت بسازیم. “خوبه … راه دوم چیه؟” “راه دوم یکم عجیب غریب بود … اینجا نوشته استفاده از بوی تن یه خوناشام دیگه ! اما نگفته چطوری” به کیان نگاه کردم که ابروهاشو بالا انداخته بود و بعد چند لحظه گفت “راه سوم چیه؟” مشکوک نگاهش کردمو گفتم “میدونی منظورش از بوی تن یه خوناشام دیگه چیه؟” کیان سر تکون دادو گفت “آره… اما جواب نمیده” دامون گفت منظورش چیه؟ چطوری؟ چرا میگی جواب نمیده؟ کیان: حرف دامون برام سنگین بود درسته من مینو میخوام اما دلیل همراه من بودنش هیچ ربطی به این خواستن نداره. چون میتونست بصورت یه فرد مستقل بیاد مینو الان فرشته مرگ گروه ماست
جایگاهی مثل مانی داره و بصورت رسمی می شد تو این مراسم شرکت کنه فقط بخاطر مخفی کردن هویتش و استفاده از مارک مرگ داشتیم این کارو می کردیم برای همین حرف دامون برام سنگین بود حس کردم به هویت و شخصیت مینو و شعور من توهین کرد. با اومدن مانی نشد به اندازه کافی جوابشو بدم مانی دوباره گفت کیان … چرا میگی جواب نمیده؟ چطور باید بهشون میگفتم؟ اگه قرار بود جواب بده … الان مینو باید بوی تن منو میداد به جای بوی فرشته مرگ دیشب تا صبح تو بغل من بود… اما دریغ از یکم کم شدن بوی خونش… اما همین تماس ساده هم باید یه حداقل تاثیری میذاشت که … نذاشت… دامون گفت فکر کنم فهمیدم؟ باید با یه خوناشام بخوابه تا بوی تن اونو بگیره.
مانی به دامون نگاه کرد و سوالی برگشت سمت من “آره ؟” سر تکون دادم دامون گفت چرا میگی جواب نمیده کیان؟ مگه امتحان کردی؟” لبخند زدمو خیلی آروم گفتم “گویا یه ضربه برات کافی نبوده نه؟ قبل اینکه به خودش بیاد بالای سرش بودمو گردنش تو دستم بود وحشتو تو چشم هاش میدیدم تو چشماش خیره شدمو و گفتم “یک بار دیگه این حرکتتو تکرار کنی… کاری میکنم که دلتنگ زبونت میشی. صورتش سرخ شده بود اما سر تکون داد که گردنشو ول کردم برگشتم سمت مانی که با دودلی خیره ما بود. هوارو با فشار از ریه هام بیرون دادمو نشستم رو کاناپه خیره به مینو که رو به روم خواب بود شدمو گفتم “راه سوم چیه ؟” مانی سریع برگه های روی میزو مرتب کردو گفت “راه سوم استفاده از جادو میشه که با توجه به بسته بودن پورتال ممکن نیست …
