یک تصادف. یک ذهن پاکشده. و دختری که دیگر خودش را نمیشناسد… غزال از خواب بیدار میشود، اما هیچچیز از خودش به یاد ندارد. اطرافیانش او را میشناسند، اما چرا نگاهشان اینقدر پر از رمز و راز است؟ چرا هر چیزی در گذشتهاش، انگار رازی تاریک پنهان کرده؟ با هر قدمی که به سمت گذشتهاش برمیدارد، سایهای از حقیقتهای تلخ و پیچیده همراهش میشود. او باید بفهمد که کی بوده، اما آیا توانش را دارد؟
باشه ای میگم و اون دینا رو میذاره توی بغلم لبخند پر رنگی به نوزاد توی بغلم میزنم با چشم های درشتش بهم نگاه میکنه و دهنشو باز میکند. یعنی گشتشه؟؟ مریم خانم؟ مریم خانم سریع از آشپز خونه بیرون میاد و من سریع میگم: میشه برای دیتا شیر درست کنید؟؟ الآن عزیزم به لحظه صبر کن و سریع میدونه توی اتاق خواب دینا دنیا از اتاق خواب بیرون میاد. پیکر به نظر میاد اروم می پرسم کی شد؟ هیچی تو شرکت به مشکلی به پیش اومده. بازم پنهون کاری من که دیدم دایان که اومد خونه داشت میخندید؟ ما ها رو که دید خندش محو شد اخم غلیظی روی پیشونیم میشینه و شیشه شیرو از دست مریم خانم میگیرم در جواب دنیا که میگه اگه نمیتونم دیتا رو بدم بهش فقط میگم میتونم و به اتاق خواب دینا حرکت میکنم…
روی تخت دراز کشیدم که تقه ای به در میخوره هول میشم و می شینم دایان وارد اتاق میشه و با دیدن دینا که کنارم روی تخت خوابیده لبخند کمرنگی میزنه اما من با استر نگاهش میکنی اتفاقی افتاده ممنون که مراقب دینایی. این چه حرفیه. اون مهمون این خونست. حالا که مریم خانم نیست من که هستم انگفتی چیزی شده ؟! نه میخواستم به چیزی بهت بدم و یکمم باهات حرف بزنیم. به تاج تخت تکیه میکنم و اونو میبینم که خیره به شال روی سرمه با لحن یکری می پرسه: اینجا راحت نیستی؟؟ چرا راحتم. حس میکنم اینجا خونه ی خودمه… خب برای اینه که خونه ی خودته خاتم دفتر یو جلوم میذاره و شمرده شمرده شروع به حرف زدن میکنه. با دکترت حرف زدم تو بچه نیستی که بخوام چیزیو ازت پنهان کنم
دکترت گفت که باید توی محیط زندگیت قرار بگیری. پس اور دمت توی خونه دنیا دوست صمیمیت و خودمم بودیم دکتر میگه طول میکشه تا یادت بیاد. فردا صبح با هم میریم جایی که خیلی دوسش داری. اونم کمکت میکنه مکه شرکت نمیری؟؟ فردا جمعیت خانما چقدر میگه خانم؟ خوشم نمیاد و کلافه میگم خب این دفتر دفتر خاطراتته نباید بهت میدادمش چون با خوندش دیدت نسبت به خیلی چیز ها عوض میشه و خیلی چیزها می فهمی به موقعش اگه خواستی از این خونه میرم تا تنها باشی و فکر کنی برادرت و دلیل شنبه میرسن ایران احتمالا فقط یک بار بهت سر میزنن و بعد میرن برمیگردیم سر دفتر هر شب به صفحه از اونو میخونی ؟ اخب؟ انه بیشتر نه کمتر؟ باشه. فقط این حرفا یعنی چی که هر وقت خواستم از اینجا میری؟؟
وقتی خوندی میفهمی من دیگه برم شب بخیر… شب بخیر متفکری زیر لب میگم و دفتر و بر میدارم دایان از اتاق بیرون میره و من خیره به دفتر می مونم جلد چوبی خوشگلی داره بازش میکنم کاغذش طرح کاهی و . داره بو میکشم بوی فوق العاده ای
داره… با شوق بازش میکنم. صدای دایان توی سرم میپیچه هر شب به صفحه میخونی نه بیشتر به عشق یعنی راه رفتن زیر باران عشق یعنی من می روم تو بمان عشق یعنى أن روز وصال عشق یعنی بوسه ها در طوله سال عشق یعنی پای معشوق سوختن عشق یعنی چشم را به در دوختن عشق یعنی جان میدهم در راه تو عشق یعنی دستانه من دستانه تو عشق یعنی مریمم دوستت دارم تورو عشق یعنی می برم تا اوج تورو عشق یعنی حرف من در نیمه شب …