دانلود رمان عروس بلگراد از اکرم حسین زاده (امیدوار)

دانلود رمان عروس بلگراد از اکرم حسین زاده (امیدوار)

موضوع اصلی رمان عروس بلگراد

سی سال پیش، در شبی که همه برای شادی جمع شده بودند، خسروخان دختری به‌نام ثنا را از سر سفره عقد دزدید و با زور، او را به همسری خود درآورد. سال‌ها بعد، ثنا تاب نیاورد و خودش را کُشت. هنوز هم در آن شهر، قصه‌ی مرگ او با صدای آهسته و چشم‌هایی پر از ترس زمزمه می‌شود. خسروخان حالا پیر شده، اما سایه‌اش سنگین‌تر از همیشه بر شهر افتاده. فرزندان و نوه‌های زیادی دارد، اما تنها یادگار ثنا، نوه‌ای‌ست به نام روجا؛ دختری که بی‌خبر از رازهای مدفون، در دل خاندان قدرتمند بزرگ شده. تا اینکه مردی غریبه، به‌نام رادمان، وارد می‌شود. با ادعایی جسورانه: مالکیت بر سی درصد از ثروت خسروخان. اما سهم‌خواهی‌اش فقط با یک شرط عجیب متوقف می‌شود. شرطی که خسروخان حاضر به پذیرشش نیست. حالا رادمان، مردی که آمده تا حساب سال‌ها را تسویه کند، نقشه‌ی دیگری در سر دارد؛ نقشه‌ای خطرناک: ربودن روجا. اما این فقط آغاز ماجراست… با هر قدم رادمان، پرده‌ای از گذشته کنار می‌رود، رازی از خاک بیرون می‌آید و روجا ناخواسته به کلیدی برای افشاگری و انتقام بدل می‌شود.

مقداری از متن رمان عروس بلگراد

پلک های ریحانه روی هم نشست تا سوزش چشمانش در دید مرد روبهرویش نباشد. عطا با دادن فرصت چند دقیقهای به ریحانه، اخمی کرد و چرخید. اندکی مکث کرد و بعد مصمم سمت در رفت، انگشتان کشیدهاش داشت به لمس دستگیرهی در میرفت که صدای ظریفی مخاطب قرارش داد. – آقاعطا! ایستاد… پلک روی هم گذاشت و نفسش برای بیرون آمدن متوسل به دهان شد… اما برنگشت! ریحانه کمی پابهپا شد. آدم پررویی نبود که بتواند اینقدر واضح حرف دلش را بزند و الان پسری در اتاقش بود که با تمام وجود دوستش داشت. پسری که اصلا نمیدانست الان در برابرش چه کند و چه جوابی به او بدهد. صدایش کرده بود ولی نمیدانست الان به او چه بگوید، یعنی برای یک لحظه حس کرد نمیخواهد از دستش بدهد. دستانش هم لرز داشت! به سختی آب نداشته ی دهانش را از گلو رد کرد و آرام گفت: – دوست داشتن طرفین تضمین یه زندگی هست؟

نیمچرخی زد و لبخند کمرنگی به لب آورد، همین صدا کردن را میخواست حتی شده بیحرف، بیبحث… حتی با سری پایین… ملایم گفت: – اگه واقعی باشه بدون شک هست. نمیگم مشکلاتی به وجود نمیاد، چرا؟ تو همهی زندگیها مشکلات هست، ولی الان چیزی که برای من مهمه حس توئه، چون این قدرت رو تو خودم سراغ دارم که بتونم از عهدهی مشکلاتش بربیام. هنوز مردد بود و ناتوان از بیان احساسش که لبانش تکان خورد. – ولی مامانتون! لحنش جدی، ولی با حوصله و آرام بود. – ما همیشه احترام خوانوادهی تو و منو نگه میداریم و هرگز قرار نیست حرمتی از کسی بشکنیم. مامان و خواهرام هم اگه همین الان اومدن و اینجا نشستن، یعنی راضی هستن به این ازدواج، اگه مشکلاتی هم برای بعد وجود داشته باشه، همه چی رو به من بسپار. و گامی ب سمتش برداشت. – آدم رو هوا حرف زدن نیستم، اگه میگم میتونم، برای اینه که مطمئنم به این توانایی.

من یه بار این تجربه رو با روجا داشتم. تو خونه ای که مادرم روجا رو قبول نداشت، ما هم تونستیم اونجا زندگی کنیم، هم احترام اونا رو داشته باشیم و هم رفتارمون رو طوری تنظیم کنیم که ظلمی در حق هیچکدوممون نشه. وضعیت زندگی من و تو بهتر هم هست، قرار نیست اونجا زندگی کنیم. من خونه جدا دارم و نهایت برخوردمون با خونوادهم همون پنجشنبهها هست به عنوان مهمون که اونم از عهدهش برمیایم. مگه نه؟ و خیره در چشمانش گفت: – سؤالم رو باز تکرار کنم؟ سریع و ضربتی گفت: – تو رو خدا نه، من… الان… یعنی… و جوری گلویش خشک شد که یکی دو سرفه کرد. – الان نمیتونم… بگم که… و شانه هایش را پایین انداخت، یکی نبود به این مرد بگوید آخر در همین دیدار اول چطور میتواند رودرویش بایستد و بگوید دوستت دارم. عطا به این دستپاچگی واضح او، لبخندی زد و آرام گفت: – ولی من میگم… از همون اولین باری که دیدمت دوست داشتم

و دارم. دست روی سر و صورتش میکشید و دوباره از نو، صدای هقهقش برای یک لحظه هم کم نمیشد. روجا هم بغض داشت، ولی خب در کل جوری با روحیهی پسرانهی عموی جوانش بزرگ شده بود و از گریه و زاری و این مدل برخوردها دور بود که زیاد نمیتوانست ارتباط بگیرد. یعنی در عین بغض خندهاش هم میگرفت. در حالیکه سعی میکرد خودش را کنار بکشد، خندهاش هم میگرفت. – مامان به خدا کشتیم… یعنی این آدمدزده کلهخراب این همه نتونسته بود منو بکشه که شما کشتین. رادمان که به ماشین داخل حیاط تکیه کرده بود، سری جنباند و گفت: – از یکی دیگه خوردی، دریوریش رو سهم ما کردی؟ مهتاب کمی سرش را عقب کشید و نگاه ناراحت و نگرانش سمت رادمان رفت. – چطور تونستی این کارو بکنی؟ اصلا میدونی ما چی کشیدیم؟ به خدا ده بار مردم و زنده شدم. کمر از ماشین گرفت و صافتر ایستاد.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
سی سال پیش، در شبی که همه برای شادی جمع شده بودند، خسروخان دختری به‌نام ثنا را از سر سفره عقد دزدید و با زور، او را به همسری خود درآورد. سال‌ها بعد، ثنا تاب نیاورد و خودش را کُشت. هنوز هم در آن شهر، قصه‌ی مرگ او با صدای آهسته و چشم‌هایی پر از ترس زمزمه می‌شود. خسروخان حالا پیر شده، اما سایه‌اش سنگین‌تر از همیشه بر شهر افتاده. فرزندان و نوه‌های زیادی دارد، اما تنها یادگار ثنا، نوه‌ای‌ست به نام روجا؛ دختری که بی‌خبر از رازهای مدفون، در دل خاندان قدرتمند بزرگ شده. تا اینکه مردی غریبه، به‌نام رادمان، وارد می‌شود. با ادعایی جسورانه: مالکیت بر سی درصد از ثروت خسروخان. اما سهم‌خواهی‌اش فقط با یک شرط عجیب متوقف می‌شود. شرطی که خسروخان حاضر به پذیرشش نیست. حالا رادمان، مردی که آمده تا حساب سال‌ها را تسویه کند، نقشه‌ی دیگری در سر دارد؛ نقشه‌ای خطرناک: ربودن روجا. اما این فقط آغاز ماجراست... با هر قدم رادمان، پرده‌ای از گذشته کنار می‌رود، رازی از خاک بیرون می‌آید و روجا ناخواسته به کلیدی برای افشاگری و انتقام بدل می‌شود.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: عروس بلگراد
  • ژانر: عاشقانه، هیجانی
  • نویسنده: اکرم حسین زاده (امیدوار)
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 3103
  • حجم: 10 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
خرید کتاب
50,000 تومان
  • Admin
  • 245 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!