دانلود رمان سایه صبر از ماه

دانلود رمان سایه صبر از ماه

موضوع اصلی رمان سایه صبر

ریحانه، دختری آرام با قلبی پر از مهربانی، بعد از سال‌ها دست‌وپنجه نرم‌کردن با سختی‌های زندگی، بی‌آن‌که بخواهد، دل به داریوش می‌بازد؛ مردی مغرور و تندخو، که دوست برادرش است. احساسی در دلش ریشه می‌دواند؛ احساسی که نه می‌تواند انکارش کند، نه آن‌قدر شجاع است که بر زبانش بیاورد. داریوش کم‌کم پا به دنیای ریحانه می‌گذارد، اما غرورش هر بار میانشان دیواری می‌کشد. رابطه‌ای که مدام در رفت‌وبرگشت، در نزدیکی و فاصله، در خاموشی و التهاب می‌ماند. در این میان، ریحانه تنها نیست؛ باید با قضاوت اطرافیان، زخم‌های کهنه و تردیدهای دلش روبه‌رو شود. و در نهایت، میان رفتن و ماندن، باید انتخاب کند: برای عشقش بجنگد، یا دلش را به دست فراموشی بسپارد…

مقداری از متن رمان سایه صبر

صدای مردی جاافتاده از اون طرف خط اومد –سلام خانم آیینپرست؟! تا فامیلیمو گفت، انگار قلبم یه لحظه وایساد. بی اختیار همونجا روی زمین نشستم وآماده شنیدن یه خبر بد بودم –بله …بله، خودمم. –خانم من از فروشگاه مبلمان وزیری تماس میگیرم با استخدام شما موافقت شده اگه براتون امکان داره، لطف کنین همین الان مدارکی که قبلاً گفتیم رو بیارین تا از فردا به امید خدا مشغول به کار بشین. با شنیدن اون جمله آخری، انگار یه وزنه از رو دلم برداشته شد. نفس راحتی کشیدم و سریع گفتم –چشم، اگه امروز تونستم میام… اگه نشد، میشه فردا بیارم؟! مرد پشت خط کمی مکث کرد، ولی آخر سر با لحنی ملایم جواب داد –موردی نداره. فقط لطفاً ما رو منتظر نذارین. –حتماً ممنون، خداحافظ. گوشیو که قطع کردم، چشمم افتاد به نگاه پر از سوال رستا –چیشده؟ چرا خشکت زده؟! گوشیو دوباره گذاشتم تو شارژ و با یه پوف کلافه گفتم –هیچی …

از همون فروشگاه مبلمان بود گفتن استخدامم قطعی شده و مدارکی که قبلاً گفته بودن رو ببرم براشون –کِی؟! –امروز میخواستن، ولی گفتم فردا میارم. رستا با اخم و دست به کمر اومد جلو و با لحن جدی گفت –خب به جای اینکه بشینی اینجوری از استرس در و دیوارو نگاه کنی، پاشو برو مدارکو آماده کن تا این یکیم از دست ندی!! –حوصله… –پاشو دیگه، لفتش نده! حق باهاش بود. اگه یه اتفاقی برای عادل افتاده بود، صد درصد تا حالا خودش یا حتی داریوش یه خبری بهمون داده بودن. بهتر بود بجنبم و این یکی کارو درست و حسابی پیش ببرم. مدارکمو برای بار چندم چک کردم. ذهنم دنبال بهونه بود برای طفره رفتن، برای اینکه افکارم از عادل فاصله بگیره… ولی نشد. با دستای یخزده، مدارکو برداشتم و راهی فروشگاه شدم. اینبار علاوه بر اون آقای سنبالایی که قبلاً باهام مصاحبه کرده بود یه خانوم جوون هم تو اتاق بود.

تقریباً همسنوسالم به نظر میرسید. همون اول یه لبخند کوتاه زد، ولی من اونقدر تو فکر بودم که حتی نتونستم جواب درستحسابی بدم. کارای استخداممو انجام داد و در آخر گفت فردا براشون سفته ببرم. فقط سری به معنی باشه تکون دادم، انگار دیگه مغزم قدرت تحلیل نداشت. تو راه برگشت، زل زده بودم به شمارهی عادل. انگشتم رفت روی دکمه ی تماس واینبار جواب داد. با صدایی که پر از خستگی و عصبانیت بود توپیدم –از ظهر مردم اینقدر گرفتمت… نمیتونی جواب بدی؟! بیحوصله جواب داد –خونهم الان. –خوب سندو بردی کجا؟ !اصلاً چی شده بود؟! –بیا میگم. همین؟ فقط همین؟ قلبم هِی تند میزد، مثل وقتایی که یه چیزی ته دلت سنگینی میکنه ولی نمیدونی دقیقاً چیه. بدون حرف دیگه ای خدافظی کردم، گوشی رو انداختم تو کیفم و فقط دلم میخواست زودتر برسم. وقتی رسیدم، رستا تو حیاط نشسته بودواز اکسسوری ها عکس میگرفت

و نگاهش پر از ناراحتی بود. سرمو تکون دادم که یعنی «نفهمیدی چی شده ». گفت –برو تا خودش بگه چی شده. دلم میخواست این بار اون چیزی که میترسیدم نباشه، ولی ته دلم میدونستم هست… با همون لباس بیرون رفتم پیش عادل. داشت با گوشیش ور میرفت، بیخبر از تمام آشوبی که تو دل من جریان داشت کنارش نشستم –چی شده عادل؟! یه لحظه سرشو بلند کرد. انگار تازه متوجه حضورم شده بود. تکیهشو از بالشت برداشت و چهارزانو نشست جلوم –سلام …چته رنگت پریده؟! –خب از صبح زهر ترک شدم !میگی چی شده یا نه؟! دهنم از استرس تلخ شده بود. نگاهم دوخته شده بود به لباش و منتظر یه جمله بودم –سند برا داریوش بود… یه آن حس کردم شونه هام افتاد. مثل یه تکه سنگ که پرت شده باشه ته آب با اومدن اسمش همه ی بدنم سرد شد.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
ریحانه، دختری آرام با قلبی پر از مهربانی، بعد از سال‌ها دست‌وپنجه نرم‌کردن با سختی‌های زندگی، بی‌آن‌که بخواهد، دل به داریوش می‌بازد؛ مردی مغرور و تندخو، که دوست برادرش است. احساسی در دلش ریشه می‌دواند؛ احساسی که نه می‌تواند انکارش کند، نه آن‌قدر شجاع است که بر زبانش بیاورد. داریوش کم‌کم پا به دنیای ریحانه می‌گذارد، اما غرورش هر بار میانشان دیواری می‌کشد. رابطه‌ای که مدام در رفت‌وبرگشت، در نزدیکی و فاصله، در خاموشی و التهاب می‌ماند. در این میان، ریحانه تنها نیست؛ باید با قضاوت اطرافیان، زخم‌های کهنه و تردیدهای دلش روبه‌رو شود. و در نهایت، میان رفتن و ماندن، باید انتخاب کند: برای عشقش بجنگد، یا دلش را به دست فراموشی بسپارد...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: سایه صبر
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: ماه
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 1222
  • حجم: 5 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
خرید کتاب
55,000 تومان
  • Admin
  • 11 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!