دانلود رمان بی رویا از الهه محمدی

دانلود رمان بی رویا از الهه محمدی

موضوع اصلی رمان بی رویا

تویِ واقعی را همان لحظه شناختم… آنجا که دستانم با دستانت گره خورد، نه از سر عادت، نه برای اطمینان خاطر، بلکه از جنس امنیت، از عمق عشق! نگاهت دیگر غریبه نبود، صدایت، شبیه لالایی شد برای خستگیِ سال‌هایم… بعد از آن لحظه‌ی ناب، هر چه دیدم، هر چه لمس کردم، هر لبخند و هر نگاه… رؤیایی بیش نبود. دنیایم در همان گره خوردن ساده شکل گرفت، و بعد از آن، هر واقعیتی بدون تو، رنگ باخت… و شد خیال.

مقداری از متن بی رویا

دلم میاومد ولش میکردم بره زندان بمونه آدم شه. حیف! سر مادرش که با افسوس تکان خورد، رفت. زن نشسته نگاهی به اطراف انداخت. داخل اتاق هم دست کمی از سالن نداشت. ریخت و پاش بود و کثیف. چشمش روی بوم عروسیشان بالا رفت. لب های خندان شیدانه و امیرطاها توی آغوش هم، دلش را برد. از آن زیباتر، صورت قشنگشان. هر دو بور و گندمگون بودند. با چشم های عسلی وحشی و بیحد درشت و روشن! غریبه ها فکر میکردند خواهر و برادرند از شدت شباهت. اما رابطه ی آنها از خواهر و برادر عمیق تر شد و به آغوش عشق چسبید. خاطراتشان را که مرور کرد، ضعف زد. چقدر همدیگر را دوست داشتند. از نوجوانی دنبال هم بودند. مدام از این اتاق و آن اتاق، خرپشته یا روی پشتبام بیرونشان میکشیدند. امیرطاها که موتور خرید، هر روز بعد از مدرسه شیدانه پشتش بود و خیابانگردی میکردند.

چندین بار توسط مدیر دبیرستان مؤاخذه شد و تعهد داد. انگار آن دختر برای نامه سیاه کردن و امضا انداختن زیر تعهدنامه ها دنیا آمده بود. سرتق بود و لجباز! اشتباه میکرد پشت اشتباه! تنها مزیتش این بود امیرطاها را از جانش بیشتر دوست داشت. مطمئن بود شکایتش هم نمایشی بیش نیست. نفسی گرفت و بلند شد. از اتاق بیرون رفت. نگاهی به اطرافش انداخت. دلش برنمیداشت آنهمه ریخت و پاش و کثیفی را ببیند. اما دست نزد. یکبار خانه ی شیدانه را جمع کرد و ازش طلبکار شد. میگفت خودش را برای امیرطاها شیرین میکند او از چشمش بیفتد. چادرش را زیر بغلش جمع کرد و پله ها را آرام آرام پایین آمد: -سندو نبرد. گیر نکنه کارش! به پاگرد اول رسیده، نرسیده، امیرطاها برگشت. روی پله ی مقابل در ایستاد و کله کشید: -مامان! آخرین پله را پایین آمد و مقابلش ایستاد: -الان میارم سندو مادر. یه خرده صبر کن.

برگشت و لب پله نشست. کاپشن چرمش قرچی صدا کرد. روی سنگ ها سیگاری آتش زد و کامی گرفت. طولی نکشید که مادرش برگشت. با سند به شانه اش زد: -نکش این سمو. بگیر پاشو برو. بلند شد و سند را گرفت. سیگار را کف حیاط انداخت و روی موتور نشست. سمت خانه ی خالهاش رفت. دو کوچه با خانهشان فاصله داشت. زن انگار پشت در ایستاده بود. تا زنگ زد، در را باز کرد. نگاهش که به امیرطاها افتاد، پرسید: -پیداش نکردی خاله؟ -سلام. چرا. گرفتنش! بازداشته. زن محکم روی دستش زد: -خاک بر سرم. میمونه اونجا؟ جای جواب دادن به سوال زن، پرسید: -سند ازدواج ما و شناسنامه شیدا اینجاست؟ -آره. الان میارم. -دست زن را گرفت و نگهش داشت: -مدارک واسه چی دنبال خودش راه انداخته؟ چیکار داره میکنه؟ -چیزه، هیچی! کپی شناسنامهاشو انگار واسه آموزشگاه میخواست.

گفت یه جایی پیدا کرده میخواد بره معلم ساز بشه. فهمید زن دارد پنهانکاری میکند: -کپی سند ازدواجم میخواد واسه آموزشگاه؟ من خرم خاله؟ -این حرفا چیه طاهاجان. -راستشو بگید خب. من که بالاخره می فهمم چی تو مغز معیوبشه. -به منم نمیگه چی تو سرشه که. جواب پس نمیده. فقط میره و میاد. نمیشناسیش؟ -دفعه آخری که دعوامون شد و قهر کرد اومد اینجا، گفت میرم تقاضای طلاق میدم. نکنه رفته دادگاه! زن اخمی پررنگ روی پیشانیاش انداخت: -غلط کرده. لپشو پر و خالی میکنه. مگه الکیه؟ شیدا جونش مال توئه. چته که بخواد بره طلاق بگیره؟ شست و سبابه نرمی بین انگشتا اش را گاز گرفت و افزود: -استغفرالله. خلقتو تنگ نکن. برو بیارش، ببینتت رام میشه. سرشو میزاره جای پاش دنبالت میاد خونه. -فعلا برو بی صاحابا ما رو بیار برم دنبال بدبختیم تا بعد. در حال رفتن سمت اتاق گفت: -دهن به دهنش نزار خاله طاها.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
تویِ واقعی را همان لحظه شناختم... آنجا که دستانم با دستانت گره خورد، نه از سر عادت، نه برای اطمینان خاطر، بلکه از جنس امنیت، از عمق عشق! نگاهت دیگر غریبه نبود، صدایت، شبیه لالایی شد برای خستگیِ سال‌هایم... بعد از آن لحظه‌ی ناب، هر چه دیدم، هر چه لمس کردم، هر لبخند و هر نگاه... رؤیایی بیش نبود. دنیایم در همان گره خوردن ساده شکل گرفت، و بعد از آن، هر واقعیتی بدون تو، رنگ باخت... و شد خیال.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: بی رویا
  • ژانر: عاشقانه، هیجانی
  • نویسنده: الهه محمدی
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 2835
  • حجم: 28 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
خرید کتاب
60,000 تومان
  • Admin
  • 62 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!