دانلود رمان با سقوط دست های ما از زینب ایلخانی

دانلود رمان با سقوط دست های ما از زینب ایلخانی

موضوع اصلی رمان با سقوط دست های ما

مهم نیست در چه سنی، کجا یا چگونه برای نخستین‌بار عاشق شده‌اید؛ چه درست، چه اشتباه… همین واژه‌ی «اولین» وقتی کنار عشق قرار می‌گیرد، چنان رنگی از تقدس می‌گیرد که دیگر هیچ احساسی در تمام عمر، توانایی رسیدن به شکوه آن را ندارد. عشق اول! با تمام سادگی و معصومیت کودکانه‌اش، بی‌دریغ تمام دل را پیشکش می‌کند. همین عشق است که آدمی را رشد می‌دهد، قد می‌کشد در دلش، اما بهای این بزرگ شدن برای شیدای «با سقوط دست‌های ما» چه می‌تواند باشد جز…؟ با ما همراه باشید در روایتی جنجالی، با سبکی متفاوت و واقع‌گرا؛ روایتی از عشق در دل زندگی آدم‌های معمولی. آدم‌هایی که نه قهرمان‌اند، نه ارباب رویاها، نه حتی در فهرست آرزوهای کسی جای دارند… اما آن‌ها هم عاشق می‌شوند، دل می‌بازند، و دل می‌برند…

مقداری از متن رمان با سقوط دست های ما

جواب دادم نپرس اما آنجا که ژست دوستانه اش آنقدر عمیق شد که دخترم؟ اشتباهی مرتکب شدی؟ شیدا جان بهت قول میدم و ثابت می کنم توی این دنیا برای جبران هر اشتباهی راه حلی هست فقط به شرطی که از اون اشتباه فرار نکنیم. کدام اشتباه؟ اشتباه من چه بود؟ چرا همه بر عکس آن چیزی که مرا عذاب میدهد را فکر خاک بر سر دنیای امروز کنند؟ از جایم بلند شدم و کیفم را برداشتم صدایم از شدت بغض دو رگه شده بود. حق با شماست خانم دکتر من اشتباه کردم اما نه اون اشتباهی که شما فکر می اشتباه من اونجا بود که فکر کردم عشق فقط متعلق به روح آدم هاست و جسم رو ازش دریغ کردم اشتباه من اونجا بود که قبل رفتن بلغش نکردم اونجا بود که نفهمیدم طعم یک آغوش محکم و دو نفره بین من و اون چیه اونجا بود که چفت شدن انگشت هام بین انگشت هاش رو تجربه نکردم

نتونستم گردنش روی شاهرگش اونجا که همیشه عطرش رو میزنه رو بو بکشم. چشم هایش گرد شده بود. اما معلوم بود که در حال حفظ موقعیتش است. هق هق ام که اوج گرفت از جلد پزشکی اش خارج شد و مادرانه بغلم کرد. تسلیم آغوش یک زن شدم این بار بوی امن مادری می داد. دیگر نپرسید کی و کجا فقط نوازشم کرد فقط قدری سبک شده بودم. آن شب از این که جز خودم توانسته ام حتی برای چند دقیقه دردهایم را با دیگری شریک شوم آرام تر از شب های قبل خوابیدم. نهارهای جمعه خانه حاج خانم صدای گریه نوزاد تازه متولد شده بهناز و بازیگوشی های دو دختر دیگرش را فقط به دلخوشی ساعاتی میان کبوترهای بهزاد بودن تحمل می کردم نگاه ناجور و وراجی های بیش از حد محسن شوهر بهناز هم بیش از حد روی اعصابم بود. از بابایی اجازه گرفتم و به پناهگاه همیشگی ام رجوع کردم. میان کبوترهایی که حالا هر کدام یک اسم جدید داشتند!

شیدا جان آقا بهزاد پشت خطه به گوشی خانم زنگ زده بودن گفتن شما اینجایین از این تماس تصویری ها گرفتن که کفترهاشونو ببینن.  تشکر کردم و گوشی را گرفتم بالا که رسیدم جرات کردم گوشی را نگاه کنم. این که به خودم زنگ نزده بود نشانه تشدید کدورتمان بود؟ یک رکابی تنگ فرمز پوشیده بود که میشد تاتوی اژدهایش را کامل دید. لم داده بود روی تختش و موهایش را باز کوتاه کوتاه کرده بود. اخمش هم که ضمیمه صورتش شده بود. چه طوری خانم؟ سلام دادم و آب دهانم را قورت دادم. ممنون منم خوبم. اعتراض می کرد که حالش را نمی پرسم خدا رو شکر که خوبید. اونجا چه غلطی می خوردی؟ هیچی حوصلم سر رفته بود اومدم اینور می خواید ببینیدشون؟ شانه بالا انداخت. یک نما کلی بگیر بینم. چشم گفتم و دوربین را دور تا دور چرخاندم نچ نچی کرد و گفت: این فرج به این زبون بسته ها نمی رسه.

خواستم بگویم این زبون بسته ها را محبت فرج خوب نمی کند. مثل من زبان بسته که دیگر سکوت کرده بودم که اعتراض کرد. تو باز زبونت رو موش خورده؟ گوشی را روی یکی از گنجه ها گذاشتم و خم شدم و تیمور خان را میان کبوترها پیدا کردم و مقابل دوربین گرفتم. میشه بگین این چشه؟ هربار میام اینجا می بینم که این با همه دعوا می گیره همیشه هم کتک میخوره ولی باز بیخیال نمیشه تنها یک گوشه میشینه پروازم نمی کنه تازه با بقیه دونه هم نمی خوره به قول شما جفت هم نمی گیره. با صدای بلند خندید و روی تختش بیشتر ولو شد. بعد سکوت کرد. چند ثانیه سکوتش ادامه داشت که دوباره پرسیدم: حرف خنده داری زدم؟ اینبار بدون خنده سرش را به نشانه منفی تکان داد. به حال خودش بذارش اینقدر نگرانش نباش ناز و نوازشش نکن بد عادتش نکن بذار تو دنیای خودش بمونه بد عادتش نکن. اعتراض نمی کرد. تازه چشم هایش را هم بسته بود؟

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
مهم نیست در چه سنی، کجا یا چگونه برای نخستین‌بار عاشق شده‌اید؛ چه درست، چه اشتباه... همین واژه‌ی «اولین» وقتی کنار عشق قرار می‌گیرد، چنان رنگی از تقدس می‌گیرد که دیگر هیچ احساسی در تمام عمر، توانایی رسیدن به شکوه آن را ندارد. عشق اول! با تمام سادگی و معصومیت کودکانه‌اش، بی‌دریغ تمام دل را پیشکش می‌کند. همین عشق است که آدمی را رشد می‌دهد، قد می‌کشد در دلش، اما بهای این بزرگ شدن برای شیدای «با سقوط دست‌های ما» چه می‌تواند باشد جز...؟ با ما همراه باشید در روایتی جنجالی، با سبکی متفاوت و واقع‌گرا؛ روایتی از عشق در دل زندگی آدم‌های معمولی. آدم‌هایی که نه قهرمان‌اند، نه ارباب رویاها، نه حتی در فهرست آرزوهای کسی جای دارند... اما آن‌ها هم عاشق می‌شوند، دل می‌بازند، و دل می‌برند...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: با سقوط دست های ما
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: زینب ایلخانی
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 1354
  • حجم: 5 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
لینک های دانلود
  • Admin
  • 6 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!