موضوع اصلی رمان اوراکل
اتاق غرق در تاریکی بود. نه چراغی روشن بود، نه حتی نور کمرنگی از خیابان میتوانست از پس پردههای کلفت عبور کند. طبق عادت، لحاف سنگین را کنار زده بود و با اثر قرصی که خورده بود، به خواب نیمهعمیقی فرو رفته بود. خوابی که انگار تازه یک ساعت از آن گذشته بود، بیهیچ آگاهی از اطراف.
مقداری ...