موضوع اصلی رمان به طعم تمشک :
رمان به طعم تمشک سرگذشت دختریه که بخاطر لکنت زبانش منزوی و مضطربه و با ورود اجباری مردی به زندگیش چالش های بیشتری سر راهش قرار می گیره.
مقداری از متن رمان به طعم تمشک :
سلام. من تارا هستم. یه دختر که ظاهر نسبتا خوبی دارم اما بخاطر لکنت زبون همیشه گوشه گیر و ...
موضوع اصلی رمان نبض خاموش :
رمان نبض خاموش روایت عشق در حیطه ی پزشکی است.
مقداری از متن رمان نبض خاموش :
به بخار چای زل زده بودم . چای کمرنگی که توی لیوان قرار بود ، خنک بشه و جرعه جرعه از گلوی خشک و خسته ی من پایین بره … اما انگار حالا حالاها ،خیال سرد شدن نداشت.
نخ تی ...
موضوع اصلی رمان اکسیدنت :
داستان دختری که شب عروسی عشقش، توی خیابون گیر سه تا پسر مست میفته و بقیه ی ماجرا.
مقداری از متن رمان اکسیدنت :
– زود بـــاش.. داد بزن.. فریـــاد بکش بشنوم صـــدای درد کشیدنتـــو!
محکم با دستم چنگی به شکم لختش زدم و نفس های پر حرص و داغم و به بغل گوشش روندم.
نگاهم افتاد به چهره ...
رمان عاشقانه ، رمان اجتماعی ، رمان درام
هدف نویسنده از نوشتن رمان رابطه
تاثیر نقش خانواده و پشتیبانی اعضا.
نشون دادن شرایطی بسیار بد و منزجرکننده که با ویژگی های کارکترها به شرایطی طلایی تبدیل می شه.
عشق واقعی طرفین را به قله زندگی می رسونه.
عشق واقعی بخشنده است.
خلاصه رمان رابطه
گلابتون بعد هشت سال با خیانت شوهرش اونم توسط خواهرزن داداش خودِ ...
موضوع اصلی رمان ترنم :
رمان ترنم داستان یک عشق ممنوعه و دردسر های ورود به یک خاندان بزرگ مراکشی و پر حاشیه است.
مقداری از متن رمان ترنم :
داستان از زبان امیر:
به دختری که نگران وسط کافه ایستاده بود نگاه کردم. معمولا نگاهم رو هیچ دختری ثابت نمیشد؛ اونم اینجا تو کافه خودمون؛ اما یه چیزی تو چهره این دختر ...
موضوع اصلی رمان شوکای من :
رمان شوکای من یک رمان عاشقانه ایرانی است که درباره دختری به نام شوکاست . سرگذشت دختری که در گذشته مورد آزار جنسی قرار گرفته و حالا با وجود گذشتن یک سال در محل کار جدید هنوز آزار ها ادامه داره. با مردی آشنا میشه که خودش مثل شوکا گذشته پر رمز و رازی ...
موضوع اصلی رمان آن شب :
رمان آن شب سرگذشت دختری ست که توی خونه برادرش به جای شخصی اشتباه گرفته میشه و با یه حادثه ی عجیب توسط دوست برادرش، زندگیش برای همیشه تغییر میکنه…
مقداری از متن رمان آن شب :
صدای دادوفریاد میاومد، صدای مردونه بود، کسی داشت عربده میزد.
– به حضرت عباس من نمیدونستم اون کیه.
– تو به ...
رمان عاشقانه ، رمان مافیایی ، رمان ازدواج اجباری
سرآغاز رمان
صورتم رو تو یقهی پالتویِ قرمز آیناز که به اجبارش پوشیدم، فرو کرده بودم و داشتم از سرما یخ میزدم.
تو همون حالت چشمهام رو به اطراف چرخ دادم، یه کوچهی تاریک با یه تیر چراغ برق سالم که نورش فقط همین نقطه که من ایستادم رو روشن کرده بود، محل ...