دانلود رمان حرکت معکوس از تارا توکلی

دانلود رمان حرکت معکوس از تارا توکلی

موضوع اصلی رمان حرکت معکوس

دانیار موحد کیست؟ مردی‌ست ساخته‌شده از زخم، از کینه، از نفرتی که سال‌هاست در رگ‌هایش جاری‌ست. کینه‌ای آن‌چنان عمیق که آرامش را از او گرفته و جایش را با آتشی به نام انتقام پر کرده… هدفش مشخص است: انتقام از مردی با قلبی سیاه و قدرتی ویرانگر مردی که با یک طوفان، زندگی دانیار را به تلی از خاکستر تبدیل کرده؛ مردی که سایه‌ی نامش، لرزه به اندام خیلی‌ها می‌اندازد، اما دانیار نه می‌ترسد، نه عقب می‌کشد. در دل این تاریکی، تنها یک روزنه وجود دارد: انتقام شاید از دل همین خون و خشم، دانیار بتواند دوباره راهی به سوی نور پیدا کند… شاید، فقط شاید، انتقام راهی باشد برای رسیدن به آرامشی گمشده. اما درست در میانه‌ی این راه پرخون و خشم، عشق وارد می‌شود… عشقی که آرام و بی‌صدا، مثل نوری لرزان در دل تاریکی، جایی برای خودش باز می‌کند.

مقداری از متن رمان حرکت معکوس

بالاخره آن یک ساعت هم هرطور که بود گذشت! دیگر از این به بعد خبر میرسید! دانیار که دیگر طاقتش داشت تمام میشد به سمت سرویس بهداشتی رفت تا آبی به سر و صورتش بزند، نمیدانست چند دقیقه به چهره ی خودش در آیینه خیره مانده بود و در فکر فرورفته بود! وقتی به خودش آمد و بیرون رفت، سامان را دید که موبایل در دستش است و رنگ چهره اش به زرد تغییر رنگ داده و خیره شده به او! حدسش سخت نبود! اکسیژن کم شده بود یا او نفسش تنگ!؟ سامان همچنان به او خیره بود و انگار قصد حرف زدن !نداشت چی شده؟ جا به جا شد! نفس عمیقی کشید و گفت مستوفی. دانیار که تمام بدنش گر گرفته بود فریاد زد بگو دیگه جونم بالا اومد. سامان لب زد نیومده و بعد با صدایی که انگار از ته چاه درمی آمد گفت همشون دستگیر شدن! اما مستوفی… نیومده انگار! درست نفهمیدم دانیار عقب عقب رفت و به دیوار تکیه داد!

نمیتوانست باور کند… نمیتوانست شکست را بپذیرد! نه! همه ی این ها خواب بودند! همه ی شان میدونستم… سامان با استرس نگاهش میکرد. شک داشت بین گفتن و نگفتن! دانیار فهمید چی میخوای بگی؟ بگو! از این که بدتر نیست. سامان خیره به او با استرسی که داشت جانش را میگرفت گفت به من خبر رسیده که… مکث کرد و ادامه داد گیتا هم دستگیر شده. دانیار ناباور به او خیره شد گیتا که نقشی تو کارهای پدرش نداره! به چه جرمی!؟ سامان که خودش هم هنوز این موضوع را هضم نکرده بود، لب زد قتل. نمیدانست چندبار به آن اتاق که فقط در فیلم ها دیده بود، آورده بودنش! سوال های عجیب و غریب میپرسیدند و او نمیتوانست حتی کلمه ای حرف بزند! تقصیری هم نداشت! شوکه بود! انگار این شوک های پی در پی قصد نداشتند بیخیالش شوند! مگر یک آدم چقدر طاقت داشت؟

با شنیدن صدای پاشنه های مردی که وارد اتاق شد، تمام تنش لرزید اما سر بلند نکرد. کی این کابوس جدید تمام میشد!؟ صدای قدم هایش نزدیک و نزدیک تر شدند تا جایی که در مقابلش متوقف شد. نگاه گیتا روی کفش های تمیز و براقش رفتند. با استرس نگاهش را کم کم بالا برد. هرچه بالاتر میرفت چشمانش گردتر میشدند… خودش بود یا همزادش!؟ دیگر کم کم داشت ایمان می آورد که این ماجرا کابوسی بیش نیست! دلش میخواست هرچه زودتر بیدار شود! با دیدن او انگار زبانش باز شده بود تو… تو این جا چیکار میکنی؟ تورو هم گرفتن؟ برای چی آخه؟ مرد مقابلش انگار دوست نداشت حرف بزند! انگار واژه ها تا نوک زبانش می آمدند، اما آن هارا قورت میداد! گیتا خیره بود به او تا حرف بزند. شاید از این سردرگمی نجاتش دهد… نفسش را با کلافگی بیرون داد و بالاخره گفت آن چه باید میگفت را. گیتا… من الان به عنوان بازجوی تو اینجام. کاش نمیگفت!

کاش در همان سردرگمی باقی میماند! دنیا متوقف شد… تپش های قلبش هم که تا آن لحظه آن ها را میشنید انگار متوقف شدند! این کابوس بیش از حد داشت پیش میرفت و حس میکرد دیگر تاب نمی آورد… نه! بس بود دیگر! نمیشد دیگر نفس نکشد!؟ مات و مبهوت لحظات زیادی را به او خیره بود! صدایش در سرش تکرار میشد! بازجو!؟ معنی بازجو چه بود اصلا!؟ نگاهش را به قهوه ای هایی که قرار بود دیگر آن ها را نبیند داد و گفت چی میگی دانیار؟ نمیفهمم! نه! نمیفهمم. سرش را در بین دستانش گرفته بود و مدام تکرار میکرد نمیفهمم دانیار متاسف و با عذاب وجدانی که مثل خوره برجانش افتاده بود روبرویش نشست! آروم باش گیتا عصبی خندید! بلند و بلندتر! خنده ای که انتهایش به گریه ختم شد آروم باشم؟ تو چیکار کردی با من لعنتی؟ مامور بودی؟ دانیار درحالی که نگاهش را از او میدزدید سرتکان داد. چرا نگاهتو میدزدی؟

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
دانیار موحد کیست؟ مردی‌ست ساخته‌شده از زخم، از کینه، از نفرتی که سال‌هاست در رگ‌هایش جاری‌ست. کینه‌ای آن‌چنان عمیق که آرامش را از او گرفته و جایش را با آتشی به نام انتقام پر کرده... هدفش مشخص است: انتقام از مردی با قلبی سیاه و قدرتی ویرانگر مردی که با یک طوفان، زندگی دانیار را به تلی از خاکستر تبدیل کرده؛ مردی که سایه‌ی نامش، لرزه به اندام خیلی‌ها می‌اندازد، اما دانیار نه می‌ترسد، نه عقب می‌کشد. در دل این تاریکی، تنها یک روزنه وجود دارد: انتقام شاید از دل همین خون و خشم، دانیار بتواند دوباره راهی به سوی نور پیدا کند... شاید، فقط شاید، انتقام راهی باشد برای رسیدن به آرامشی گمشده. اما درست در میانه‌ی این راه پرخون و خشم، عشق وارد می‌شود... عشقی که آرام و بی‌صدا، مثل نوری لرزان در دل تاریکی، جایی برای خودش باز می‌کند.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: حرکت معکوس
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: تارا توکلی
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 1177
  • حجم: 6 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
لینک های دانلود
  • Admin
  • 91 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!