دانلود رمان دلبر بلاگردان از آیلار مومنی

دانلود رمان دلبر بلاگردان از آیلار مومنی

موضوع اصلی رمان دلبر بلاگردان

رزا، دختری صبور و دل‌مهربان، در مرکز نگهداری کودکان سندرومی کار می‌کند؛ دنیایی پر از سکوت‌های عمیق و لبخندهای ساده. اما با یک اتفاق غیرمنتظره، پای او به جایی باز می‌شود که هیچ‌وقت تصورش را نمی‌کرد. کاخ مرموز و پُرراز خانواده‌ی حکمت. همتا، دوست نزدیک رزا، با دانیال، پسر مغرور و مرموز این خانواده، نامزد می‌کند. اما درست در شب عروسی، کابوس از راه می‌رسد… همتا در زیرزمین کاخ گیر می‌افتد، و انفجاری مهیب همه‌چیز را در لحظه‌ای سیاه، در خودش فرو می‌برد. آن شب، فقط یک زیرزمین منفجر نشد… قلب رزا هم همان‌جا، در سکوت و بهت، فرو ریخت. از همان لحظه، تنهایی رزا آغاز شد… و عشقی که با درد شروع شد. اما این عشق مثل همه‌ی عشق‌ها نبود؛ نه آرام، نه امن، نه قابل پیش‌بینی… و سرنوشتش؟ در دست کسی بود که هیچ شباهتی به رویاهای رزا نداشت… حالا قصه‌ی رزا، قصه‌ی دختری‌ست میان آوار درد و راز، میان عشق و فاجعه، و میان قلبی که هنوز می‌تپد… برای کسی که شاید اصلاً نباید.

مقداری از متن رمان دلبر بلاگردان

خندیدم و گونه اش محکم بوسیدم. جای رژ لبم روی لپش گل انداخت و از بغلش پایین پریدم. ازم فاصله گرفت و روی کاناپه نشست و تلوزیون رو روشن کرد. – چه خبر از طراحیهات رزا؟ لباس عروس طراحی نمیکنی؟ تصمیمم رو باهاش در میون گذاشتم. – دانیال اممم… به جزیره تکیه دادم و گردنم رو کمی خاروندم. – دیگه نمیخوام کار کنم. دلم نمیخواد تو رو ناراحت کنم تو مهمترین فرد توی زندگی من… اجازهی ادامه حرفم رو نداد و با لحن شوخ گفت: – پس رزا خانوم بازنشست میشه. با خنده لب و لوچهم رو آویزون کردم که حولهی سرش رو کنار و موهای روی پیشونیش رو به پشت چنگ زد. صدای تلوزیون رو کم کرد و بهم نزدیک شد. بهش نگاه میکردم که سریع گفت: – اگه این کار رو کنی، هیچوقت نمیبخشمت رزا. با چشم های گرد پرسیدم: – چی؟ کم کم داشتم شاخ درمی آوردم که سیبی رو از داخل ظرف میوه قاپید و گاز زد با صدای ملچ مولوچ ادامه داد

همین که گفتم. کار میکنی. لازم باشه توی فشن شو جلوی هزار تا دوربین هم بایست. ثابت کن یک زن میتونه موفق تر از مردها باشه. ثابت کن آرزوها باید یه روزی به واقعیت تبدیل شن. اگه لازم شد به همه ثابت کن که می تونی، پس جلوی راهت قرار نمیگیرم. با چشم هایی که از تعجب داشتن از حدقه در میاومدن پلکی زدم. دانیال انگشتش رو روی بینیم کشید و به کاناپه برگشت. واقعاا این دانیال بود؟ چرا… – واقعاا تو دانیالی؟ با پرسشم ابروهاش بالا پرید و گفت: – من از عشق تو مطمئنم پس انتخابهات برام خیلی مهمه. من اجازه نمیدم هویتت رو از دست بدی. تو با طراحی لباس هست که خیلی شاد میشی. خونه بمونی که چی بشه رزا. کنترل تلوزیون به دست گرفت و کمی مکث کرد: – تو آزادی هر کاری بخوای برای پیشرفت زندگیمون انجام بدی. با بوی ته گرفتن غذا هینی کشیدم. چرخیدم و در قابلمه ی مرغ رو باز کردم.

سریع زیر شعله رو خاموش کردم که صداش اومد: – سوزوندی؟ بیار بخوریم. مهم نیست. – نه دیوونه فقط ته گرفت. خنده کنان برنج رو دم کردم. مرغ های پخته شده رو داخل تابه چیدم و سرخشون کردم. زرشک و نمک و فلفل رو بهش اضافه و میز رو چیدم. همینطور که کار میکردم که دانیال با به به و چه چه بهم نزدیک شد: – به به… آدم وقتی زن داره همینه ها. غذاهای خوشمزه، حس های خوشمزه… سری چرخوند و با نگاهی معنادار ادامه داد: – حتی رفتارهای خوشمزه. سالاد رو روی میز گذاشتم و چشم غرهای زدم. گیلاس ها رو کنار زیر بشقابی گذاشتم و دیس غذا رو برای بردن سر سفره آماده کردم. با گذاشتن آخرین دیس کنار دانیالم نشستم و براش برنج کشیدم. با خنده و شوخی غذا رو خوردیم و در نهایت به زور به آشپزخونه هلش دادم تا با هم ظرفها رو بشوریم. همینطور که داشتیم ظرف میشستیم صدای خنده و جیغهای ممتدم به هوا برخواسته بود.

هر از گاهی دست های کفی اش رو به سرم میکشید تا داد و هوارم رو بشنوه. من هم تلافی میکردم و آب به صورتش می پاشیدم. بعد تموم شدن کارها، نگاهی به ساعت انداختم. یازده شب بود و گذران زمان رو متوجه نشده بودم. داشتم قهوه درست میکردم که برای دانیال بدم. وقتی چرخیدم با دیدنش پشت سرم جیغ خفه ای کشیده و به کابینت تکیه دادم. با مهربونی دستم رو توی دستش گرفت و پرسید: – همین دستت بود که زخم شده بود؟ به چشم های رنگیاش زل زدم. پلک کوتاهی زده و لبخند به لبم اومد. -آره همین دستم بود. الان خوب شده. صورتم رو نوازش کرد، موهام که رو صورتم ریخته شده رو به پشت گوشم زد و پرسید: – چرا این اتفاق برای دستت افتاد کوچولو؟ با یادآوری اون روز ابروهام در هم کشیده شد. اضطراب به وجودم چنگ زد. ناخون هام رو به دندون گرفتم و سریع جواب دادم: نیلا برای محافظت از خودم بهم داد. محافظت در برابر عمر…

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
رزا، دختری صبور و دل‌مهربان، در مرکز نگهداری کودکان سندرومی کار می‌کند؛ دنیایی پر از سکوت‌های عمیق و لبخندهای ساده. اما با یک اتفاق غیرمنتظره، پای او به جایی باز می‌شود که هیچ‌وقت تصورش را نمی‌کرد. کاخ مرموز و پُرراز خانواده‌ی حکمت. همتا، دوست نزدیک رزا، با دانیال، پسر مغرور و مرموز این خانواده، نامزد می‌کند. اما درست در شب عروسی، کابوس از راه می‌رسد... همتا در زیرزمین کاخ گیر می‌افتد، و انفجاری مهیب همه‌چیز را در لحظه‌ای سیاه، در خودش فرو می‌برد. آن شب، فقط یک زیرزمین منفجر نشد... قلب رزا هم همان‌جا، در سکوت و بهت، فرو ریخت. از همان لحظه، تنهایی رزا آغاز شد... و عشقی که با درد شروع شد. اما این عشق مثل همه‌ی عشق‌ها نبود؛ نه آرام، نه امن، نه قابل پیش‌بینی... و سرنوشتش؟ در دست کسی بود که هیچ شباهتی به رویاهای رزا نداشت... حالا قصه‌ی رزا، قصه‌ی دختری‌ست میان آوار درد و راز، میان عشق و فاجعه، و میان قلبی که هنوز می‌تپد... برای کسی که شاید اصلاً نباید.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: دلبر بلاگردان
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی، جنایی
  • نویسنده: آیلار مومنی
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 1428
  • حجم: 6 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
لینک های دانلود
  • Admin
  • 39 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!