دانلود رمان جدال پر تمنا از هما پور اصفهانی

دانلود رمان جدال پر تمنا از هما پور اصفهانی

موضوع اصلی رمان جدال پر تمنا

همه چیز از یک مشاجره ساده آغاز شد… تنشی بی‌اهمیت که آرام‌ آرام تبدیل شد به نبردی از جنس عطش و شیطنت، پر از کشش و تمنّا… نبردی میان حوایی از تبار مسیح و آدمی از نسل محمد. ویولت، دختری با چشمانی افسانه‌ای، به‌تازگی از فرانسه به ایران بازگشته. دختری با اصالتی ایرانی اما تربیتی غربی، که حالا باید خود را در فضای جدید دانشگاه وفق دهد. در این مسیر با ارگل، دختری مهربان از خانواده‌ای مذهبی دوست می‌شود و با آراد، برادر ارگل، وارد رقابتی پُر از کل‌کل، سوء‌تفاهم و جاذبه می‌شود. تفاوت فرهنگی، اعتقادی و شخصیتی میان ویولت و آراد، مسیر داستان را به سمت اتفاقاتی غیرمنتظره می‌برد… آیا می‌توان در میانه این همه تفاوت، به درک، همدلی… یا شاید عشق رسید؟

مقداری از متن رمان جدال پر تمنا

گفتم نه! حالا چی شده اینوقت شب دارن دنبال فرش می گردن؟ لجم گرفت دوست داشتم مشتمو از توی گوشی بیرم بیرون بکونونم توی دهن آراد … نفسمو با صدا دادم بیرون و گفتم: اراکل گوشیو بده بهش. شرمنده ویولت این افتاده رو دنده لج. خودم راضیش میکنم… گوشیو بده بهش… باشه گوشی… سریع گوشیمو گرفتم سمت وارنا و گفتم این با من تحدا بیا خودت باهاش حرف بزن. وارنا مشکوک نگام کرد و گوشیو گرفت. بیخیال رفتم نشستم توی ماشین… می دونستم توی رودربایستی با وارنا می مونه و قبول میکنه… داشتم دوباره نقشه می کشیدم حالشو بگیرم… تتر خان به من میگه حال ندارم بچه پروا نشونت میدم حال ندارم یعنی چی… وارنا سوار شد و راه افتاد… با کنجکاوی گفتم چی شد؟ گوشیمو گرفت به طرفم و گفت: – قیچی پسر به این ماهی گفت تا ده دقیقه دیگه خودشو می رسونه به گالریش…

دندونامو روی هم فشار دادم و گفتم بیشرف فقط میخواد منو حرص بده. خندید و گفت: چی کار کردی باز؟ هان؟ هیچی به من چه خودش فی اذیت می کنه. توام لابد می شینی نگاه می کنی. نیشموشل کردم و گفتم: نخبر… منم جوابشو میدم اونم با توان دو…. گونه امو کشید و گفت: من اگه خواهر خودمو نشناسم…. الآن مطمئنم اون دلش از دست تو خونه خندیدم و گفتم شاید… بقیه راه توی سکوت سپری شد تا رسیدیم جلوی گالری آراد… خداییش اسمش گره گشا شد… اگه اسم اون گالریه آزاد نبود محال بود می یاد آزاد بیفتم… اینبار خودم هم رفتم پایین… گالری شیک و تقریبا بزرگی بود… تابلوی شیکی هم بالای درش قرار داشت و اسم کیاراد بزرگ روش نوشته شده بود… گالری کیارادا به به… ولی تعطیل بود… وارنا یا پاش سنگی رو لگد کرد و گفت کاش لیزا اپنا ترسی خونه… اگه فرششو سینه همین امشب کارش به بیمارستان می کشه…

اخم کردم و گفتم: ۱۰ خدا نکنه وارنا. ماشین مشکی رنگ آراد از راه رسید و فرصت جواب دادن رو از وارنا گرفت… ازاد سریع از ماشین پرید پایین و من محو تمیش شدم… شلوار گرم کی مشکی با خط باریک سفید کنارش… به کاپشن بادی مشکی هم تنش کرده بود… مشخصی بود هل هلی اومده از خونه بیرون… ولی بازم خوش تیپ بودا به به اون موقع که می که نمی یام نه به الان که نفهمیده چه جوری بیاد از خونه بیرون… شاید هم عجله داشته زودتر برسه به فوتبالش… نکبت همه پسرا سر و تهشون توی تلویزیونه که کی فوتبال میده و کی نود می ده… ریشه کن بشه این فوتبال و عادل فردوسی پورا از غر غر های خودم خنده ام گرفته بود… آزاد سریع اومد به طرفمون و رو به وارنا گفت: سلام ببخشید… خیلی معطل شدین؟ سلام نه به شما ببخش… این موقع شب کشیدیمت از خونه بیرون…

خواهش میکنم بابا وظیفه است… سریع کرکره برقی رو داد بالا و درو با کلید باز کرد… خودش کنار ایستاد و رو به وارنا گفت: بفرمایی خواهش می کنم… وارنا بی تعارف رفت تو و من که به گوشه عین چوب لباسی بی حرمت و صامت ایستاده بودم اومدم دنبالش برم که آراد یواش گفت: به من می خندیدی؟ با تعجب نگاش کردم… من؟ کی؟؟ اونموقع داشتم به غرغرهای خودم می خندیدم… خنده ام گشادتر شد و بی توجه بهش رفتم تو… بیچاره به کم حرص بخور تا منو حرص ندی! اونم پشت سرمون اومد و کلید برق رو زد… مغاره غرف نور شد… چقدر فرش هم دستباف و هم ماشینی… ماشینی ها رو اویزون کرده بودن به به چیزایی شبیه رکالا و دستباف ها روی هم دسته دسته چیده شده بود… آزاد رفت طرف یکی از دسته های فرش… کمی زیر و روشون کرد و گفت فکر کنم اینو می خواین درسته؟

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
همه چیز از یک مشاجره ساده آغاز شد... تنشی بی‌اهمیت که آرام‌ آرام تبدیل شد به نبردی از جنس عطش و شیطنت، پر از کشش و تمنّا... نبردی میان حوایی از تبار مسیح و آدمی از نسل محمد. ویولت، دختری با چشمانی افسانه‌ای، به‌تازگی از فرانسه به ایران بازگشته. دختری با اصالتی ایرانی اما تربیتی غربی، که حالا باید خود را در فضای جدید دانشگاه وفق دهد. در این مسیر با ارگل، دختری مهربان از خانواده‌ای مذهبی دوست می‌شود و با آراد، برادر ارگل، وارد رقابتی پُر از کل‌کل، سوء‌تفاهم و جاذبه می‌شود. تفاوت فرهنگی، اعتقادی و شخصیتی میان ویولت و آراد، مسیر داستان را به سمت اتفاقاتی غیرمنتظره می‌برد… آیا می‌توان در میانه این همه تفاوت، به درک، همدلی... یا شاید عشق رسید؟
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: جدال پر تمنا
  • ژانر: عاشقانه، کلکلی
  • نویسنده: هما پور اصفهانی
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 584
  • حجم: 5 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
لینک های دانلود
  • Admin
  • 36 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!