دانلود رمان تابوتم را می‌خواهم از دینا خالص

دانلود رمان تابوتم را می‌خواهم از دینا خالص

موضوع اصلی رمان تابوتم را می‌خواهم

«تابوتم را می‌خواهم» داستان دختری‌ست که زندگی‌اش نه با خیابان‌های تاریک، بلکه با خیانتی آشنا آغاز می‌شود؛ خیانتی از سوی کسی که سال‌ها او را “مادر” صدا می‌زد. همان زن، همان پناهگاهِ دروغین، حالا او را فروخته… به دستان سرد یک مافیای بی‌رحم. دختر هر روز، هر شب، با خود تکرار می‌کند: ازش متنفرم… لطفاً کتکم نزن… کی تموم میشه؟ هیچ امیدی برایش نمانده. نه نجات، نه رؤیا. فقط یک خواسته دارد که مدام در ذهنش می‌چرخد: آرامشِ من، در تابوتم است.

مقداری از متن رمان تابوتم را می‌خواهم

سجکین به هر دو اطمینان خاطر داد که مشکل را حل کرده که سپنتا با کنجکاوی رو به من گفت: _ فکر میکردم تو آخرین کسی هستی که یه روز به سجکین کمک کنه! پاشا هم اضافه کرد: _ منم فکر میکردم ازش متنفری! سجکین جدی اما با ملایمت گفت: _ اون از من متنفر نیست! دوقلو‌ها هر دو با تعجب به من نگاه کردند: _ نیستی؟ _ عجب واقعا نیستی؟ آب دهانم را قورت دادم و به من من افتادم: _ خب… من… لحظه‌ای نگاهم به سجکین افتاد یک لبخند تهدیدآمیز روی لب‌هایش بود. اگر به دوقلو‌ها میگفت که من به او سم داده‌ام حتما از من ناامید میشدند: _ نه متنفر نیستم! خنده‌ای عصبی هم قاطی حرفم کردم. چرا سجکین این قدر عجیب شده بود؟ _ گفتم که از من متنفر نیست! پاشا با ابروهای بالا پریده گفت: _ آهان… که اینطور! بعد چیزی را در گوش سپنتا زمزمه کرد و بعد هر دو زیر زیر خندیدند! تند تند غذایم را میخوردم

تا سریع‌تر از اتاق بیرون بروم اما سجکین با تمام شدن غذایم با آرامش بشقابم را برداشت و دوباره برایم غذا کشید. با دهانی پر و دو لبی که برآمده شده بود داشتم نا امید نگاهش میکردم. من تازه بشقاب به اون گندگی رو تموم کردم چرا دوباره کشیدی آخه؟ _ من سیر شدم، نیاز نبود دوباره برام غذا بکشی! _ ایندفعه آروم غذا بخور، اگه سیر شده بودی اونطوری دو لبی غذا نمیخوری! در دل نالیدم من فقط میخواستم زود برگردم توی اتاقم! این یه سو تفاهمه! دوقلوها با خنده مرا نگاه میکردند. سپنتا گوشی‌اش را بیرون آورد و پاشا با خنده گفت: _ قبل اینکه غذا رو قورت بده ازش عکس بگیر! ببین لپاش چه قدر شده! وای خدایا! باز خندید هر دو مرا مسخره میکردند و میخندیدند. با خجالت گفتم: _ من… خجالت میکشم! میتوانستم گرم شدن و دویدن خون را به صورتم احساس کنم. غذا رو قورت دادم و سریع لز اتاق بیرون رفتم. با حرص پایم را روی پله‌ها می‌کوبیدم

و بالا میرفتم: _ یکی میگه خرگوشم، یکی میگه پیشی، یکی میگه فلان بالاخره نفهمیدم چه حیوونی‌ام! اَه! دستم به سمت لپ‌هایم رفت: _ من واقعا از این موقعیت‌های خجالت‌آور خوشم نمیاد. باعث میشه استرس بگیرم! به سمت اتاقم رفتم و فکرم را از اتاق غذا کندم و به فردا و فروشگاه و بقیه کارهایم فکر کردم! سپنتا با لبخندی رو به سجکین گفت: _ دیدم با چه نگاه تهدیدآمیزی نگاش میکردی تا بهت بگه که ازت متنفر نیست! پاشا هم با خنده رو به سجکین گفت: _ اگه راهنمایی میخواستی فقط به خودم بگو! سجکین برخلاف همیشه که بی‌توجه به کنایه‌های آن دو بود جدی رو به پاشا گفت: _ باشه! میتونی زیاد پیشش بمونی چون اصلا خوشم نمیاد آدای بهش دست بزنه! سپنتا و پاشا هر دو با دهان باز نگاهش کردند: _ سپنتا الان این یه اعتراف بود؟ الان سجکین اعتراف کرد دوسش داره؟ سپنتا هم به آرامی گفت: _ نمیردیم و اعتراف عشقی

سجکین رو هم دیدیم! سجکین جدی گفت: _ خفه شین پسرا! پررو بازی درنیارین! پاشا پیشانی‌اش را خاراند: _ ذهنم نمیتونه اینو هضم کنه! رو به سجکین گفت: _ میشه یه بار دیگه بگیش؟ تو رو خدا؟ گلسا گوشی‌اش را از برق کشید و آن را روشن کرد. بیشتر از ۱۰میس کال از آدای گرفته بود و چندین پیامک! فکر کرد بهتر است به او زنگ بزند. با سومین بوق گوشی را برداشت: _ الو آدای، خوبی؟ _ الو گلسا تویی، گلسا… صدایش نگران و عصبی بود: _ اصلا بگو ببینم چیکار میکردی که چند روزه ازت بیخبر بودم. میدونی چه قدر ناراحت و نگران بودم؟ گلسا سعی کرد تا آرامش کند: _ ببخشید، ولی نمیتونستم از گوشی استفاده کنم! سجکین منو تنبیه کرده بود. این مدت همه‌اش توی یه خونه تنها بودم و هیچ کی رو ندیدم! لحظه‌ای مکث کرد و بعد با ناباوری و عصبانیت گفت: _ اون تو رو زندانی کرده بود؟ برای چی؟ تقریبا داشت پشت گوشی داد میزد…

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
«تابوتم را می‌خواهم» داستان دختری‌ست که زندگی‌اش نه با خیابان‌های تاریک، بلکه با خیانتی آشنا آغاز می‌شود؛ خیانتی از سوی کسی که سال‌ها او را "مادر" صدا می‌زد. همان زن، همان پناهگاهِ دروغین، حالا او را فروخته... به دستان سرد یک مافیای بی‌رحم. دختر هر روز، هر شب، با خود تکرار می‌کند: ازش متنفرم... لطفاً کتکم نزن... کی تموم میشه؟ هیچ امیدی برایش نمانده. نه نجات، نه رؤیا. فقط یک خواسته دارد که مدام در ذهنش می‌چرخد: آرامشِ من، در تابوتم است.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: تابوتم را می‌خواهم
  • ژانر: عاشقانه، جنایی، تراژدی
  • نویسنده: دینا خالص
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 1287
  • حجم: 3 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
لینک های دانلود
  • Admin
  • 42 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!