دانلود رمان باران عشق و غرور از Zeynab227

دانلود رمان باران عشق و غرور از Zeynab227

موضوع اصلی رمان باران عشق و غرور

باران تمجید، دختر بیست‌ودوساله‌ایه که با غرورش معروفه؛ دختری سرد و مغرور که هیچ‌کس نفهمیده پشت اون نگاه بی‌احساس چی می‌گذره. حالا وسط بازی مرگ و زندگی گیر افتاده؛ بازی‌ای که دو مرد مرموز توش مهره‌چینی کردن: ماهان شریفی، قاچاقچی حرفه‌ای که با وعده‌ی عشق نزدیک شد، اما پشت‌سرش معامله‌ی باران رو بسته بود… و آریا مجد، سرگردی که یک ساله دنبال ماهانه و فکر می‌کنه باران هم یه بازیگر توی این سناریوی تاریکه. ولی باران؟ اون طعمه نیست. قربانی نیست. و حالا وقتشه خودش تله‌ بچینه… برای هر دوشون. اما این پایان، برنده‌ی واقعی کیه؟ باران؟ مجد؟ یا شریفی؟ بازی تازه شروع شده…

مقداری از متن رمان باران عشق و غرور

پی در پی نفس داخل ریه فرستاد و همزمان با پلک ها، دندان هایش را روی هم فشرد و با تمام وجود به لعن از مسببش افتاد. رنگ نگاه آریا را بارها به خود دیده بود و میدانست رفتارش حتی نسبت به اطرافیانش هم تغییر گشته و به همین سبب مدام سعی داشت آن را نادیده بگیرد و به نحوی بگریزد تا از کنجکاویای که در تکاپوی تجزیه و تحلیل کردن بود و آخرش نتیجه ای کف دستش را نمیگرفت جلوگیری کند، حال چه شد خودش هم نمیدانست. کمی بهتر شد، اما آثار شوک رخداد چند دقیقه پیش هنوز در حال جولان دادن بود. از مرد عبوس به دل گرفته بود، از خودش که قبول کرد و میان جمع رقاص درآمد، از آمدن به این مکان نفسگیر لعنتی! کاش نمیآمد! کاش!- چی شده خانومی؟ میزون نیستی؟دیده گشود و اجمالی از آینه به شخص ناشناس کنارش نظری کرد. دست برداشت و بی آنکه پاسخ دختر ریز نقش را دهد، آنها را شست

و یک برگ از دستمال لوله ای مجاور آینه برداشت. – با تو بودما؟! رنگ میت شدی! کامل برگشت و نگاهش کرد. ظاهر معمولی تر از مهمانان، اما آراسته ای داشت و به نظر همسن می آمدند. پا روی پدال گذاشت و دستمال مچاله شده را داخل سطل فلزی بزرگ زیر روشویی انداخت و نوک کفشش را از روی آن برداشت. – دکتری؟! دختر لبخندی زد و دو پهلو گفت:- یه جورایی. بستگی داره چطور فرضم کنی و بخوای باشم! پوزخند زد. غیر از او و دختر سرزنده کسی نبود. – فکر کن فرض کردم دکتری. کاری از دستت بر میاد؟ دندان هایش نمایان گشت. کوله پشتیاش را از دسته گرفت و زیپش را باز کرد.- معلومه داغونیا! دست داخل کوله برد و چشمکزنان پرسید: – نکنه عاشقی؟ کمی جا خورد، لکن در ثانیه به خود آمد و نظر تندی حواله دختر کرد و خروشید:- این وصله ها به من نمی چسبه! حدت رو بدون دختر خانوم. ناباورانه خندید و بعد از آنکه شیء مورد نظرش را برداشت

زیپ کوله را کشید و یکی از بندها را روی شانه انداخت.- چرا تُرش میکنی؟ من مریض، من عاشق! عوضش کاری میکنم غم عالم و آدمو همینجا چال کنی عشقم. چشم های غضبناکش باریک شد، نگاهی توأم با تعجب و تردید…  از چه کاری حرف میزد و مدعیاش بود؟ روی عملش دقیق شده و مشکوک نگاهش میکرد. دختر لبخندزنان مشت دست راستش را باز کرد. قوطی سفید رنگ به او چشمک میزد. با حرکت سر انگشتان و نیرویی که وارد میکرد، درش را گشود و سر آن را به کف دست خود کج کرد، چهار دانه قرص با شکل و شمایلی نامتعارف بیرون آمد. – اینا رو بزنی روشن روشنی! روی چشم های درشتش تعلل کرد و نرم نرمک سر دو ابروی پهنش به هم نزدیک شد. چطور شهامت خرید و فروش آن را داشت؟ پوزخندی از قوه تفکر به گوش درون نشست. دختر قطع به یقین گمان داشت او به حد نصاب آشفتگی حال رسیده

و توانایی تجزیه و تحلیل درست را از دست داده که میبیند، اما نمیفهمد تفاوت اثر اکستازی چیست و یک دانه از آن برای به تخریب رساندن مغز مصرف کننده چه عوارضی به همراه دارد.ابتدا خوی عصیانگر و تهاجمی اش فعال شد و خواست او را به رگبار ملامت ببندد که ناگهان فکری در مخیله خطور کرد. به قطع نه اولین نفر بود و نه آخرین! خدا میدانست تاکنون چندین نفر را همین گونه به تباهی کشانده بود؛ بنابراین ثمربخشترین ترفند وانمود کردن به میل بود. حضور دختر جوان و پیشنهاد شیطانی او به موقعترین معجزهای بود که باران طلب میکرد تا ذهنش از عذاب بیرون رود و به خود بیاید. – چرا نمیگیری؟ دستم شکست! پشیمون میشیا! دستی را که تا نیمه بالا آمده رها و مشتی که جان گرفته بود باز کرد و با لحن آرام، اما مصممی گفت: – چهارتا آرومم نمیکنه. همهش رو میخوام! هر چی که داری. ماتش برد.- چی میگی تو؟!

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
باران تمجید، دختر بیست‌ودوساله‌ایه که با غرورش معروفه؛ دختری سرد و مغرور که هیچ‌کس نفهمیده پشت اون نگاه بی‌احساس چی می‌گذره. حالا وسط بازی مرگ و زندگی گیر افتاده؛ بازی‌ای که دو مرد مرموز توش مهره‌چینی کردن: ماهان شریفی، قاچاقچی حرفه‌ای که با وعده‌ی عشق نزدیک شد، اما پشت‌سرش معامله‌ی باران رو بسته بود… و آریا مجد، سرگردی که یک ساله دنبال ماهانه و فکر می‌کنه باران هم یه بازیگر توی این سناریوی تاریکه. ولی باران؟ اون طعمه نیست. قربانی نیست. و حالا وقتشه خودش تله‌ بچینه… برای هر دوشون. اما این پایان، برنده‌ی واقعی کیه؟ باران؟ مجد؟ یا شریفی؟ بازی تازه شروع شده...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: باران عشق و غرور
  • ژانر: اجتماعی، عاشقانه، جنایی، پلیسی
  • نویسنده: Zeynab227
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 2166
  • حجم: 28 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
خرید کتاب
55,000 تومان
  • Admin
  • 65 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!