دانلود رمان ماهور از نگار مقیمی

دانلود رمان ماهور از نگار مقیمی

موضوع اصلی رمان ماهور

دختری که زندگیش با یک خیانت نابود شد. برادری که خونش بود، و نامزد رفیقش، دست در دست هم گذاشتند و بی‌رحمانه پشتش رو خالی کردند. نه فقط قلبش، بلکه اعتمادش هم شکست… و بعد، ناپدید شدند. حالا من موندم و ساشا… مردی زخمی، کینه‌جو، که فکر می‌کنه من هم توی اون خیانت سهم داشتم. منو دزدید، شکنجه‌م کرد، تحقیرم کرد، تاوان چیزی رو گرفتم که حتی ازش خبر نداشتم. توی تاریکی، اسیرش شدم… و بعد، صیغه‌ی مردی شدم که با چشم‌های خشمگینش، حتی نفس کشیدنمو هم گناه می‌دونست. اما درست وقتی فکر می‌کردم بدتر از این نمی‌شه… وقتی فکر می‌کردم همه چیز تموم شده، فهمیدم که حامله‌م. و حالا… نه فقط درد گذشته، بلکه آینده‌ای نامعلوم، با دستی که ازش نفرت دارم، منو دوره کرده…

مقداری از متن رمان ماهور

دور خودش می‌چرخید و هر چیزی که به دستش می‌اومد به اطراف پرت می‌کرد. یلدا با اشک، گوشه‌ای ایستاده بود و نگاه می‌کرد. رعنا خانم غمگین، شونه‌های پوران خانمِ سرخورده و آشفته‌حال رو روی مبل ماساژ می‌داد. آقا هوراد دست روی سینه‌ی چپش گذاشته بود و نگاه دردناکش سامان رو هدف گرفته بود. از روی بالابر پایین رفتم. سامان که من رو دید، به سمتم هجوم آورد و من، وحشت‌زده عقب رفتم. آقا هوراد از جا پرید و به سمت سامان اومد، اما سامان او رو پس زد. — تو بگو ماهور… بگو می‌دونستی تو هم؟ بگو می‌دونستی زندگی خواهر و برادرم رو من به نابودی کشیدم؟ حال بدش… چشم‌های خیسش… موهای آشفته‌ش… وضعیتش… دلم رو به درد می‌آورد. و نمی‌دونستم از چی حرف می‌زنه. لب زدم: چی شده؟ چنگ زد توی موهاش: چی شده؟ من نابود کردم… همه رو نابود کردم… ماهان… ساشا… سارا…

سر چرخوند سمت آقا هوراد و پوران خانم: من شما رو هم نابود کردم، مگه نه؟ هق‌هق پوران خانم بالا گرفت. جلوی پاهام روی زانو افتاد. ماهور، تو بگو… من چی‌کار کردم؟ صدای مظلومانه‌ش قلبم رو پاره‌پاره کرد. سامانِ درمانده، روبه‌روم بود… برادرم. به سختی نشستم جلوش. دست روی دست‌های توی موهاش گذاشتم. خیره شد بهم: چی‌کار کردم؟… چی‌کار کردی؟ گریه‌هاش وجودم رو می‌لرزوند. سامان، برادر حامی و شادم بود. اشک‌هاش یعنی ته درماندگی… یعنی ته بیچارگی. — چرا نزد تو دهنم؟ چرا ساشا وقتی فهمید، زیر مشت و لگد نگرفت من رو؟ چرا حرصش رو خالی نکرد سر منِ عوضی؟ دست‌هاش رو مهار کردم، تا نزنه به سرش… تا آسیب نزنه به خودش. — ماهور، من تو رو هم بدبخت کردم. چاقویی که باید توی قلب من می‌خورد، بازوی تو رو خراش داد. شمع‌هایی که باید گلوی من رو می‌سوزوند، پوست تو رو سرخ کرد.

شلاقی که باید بدن من رو پاره‌پاره می‌کرد، روی بدن تو نشست… لب گزیدم و اشک ریختم. — ماهور، من باید می‌موندم اون شب… توی خونه‌ی سگ… من… منِ آشغال… منِ نفهم… دست‌هاش که از بین دست‌های شل‌شده‌م آزاد شده بود، محکم توی سرش می‌زد. دوباره گرفتمش و از بین لب‌های لرزونم زمزمه کردم: نکن این‌جوری… شکنجه‌هایی که ازش دم می‌زد، دوباره از جلوی چشم‌هام رد می‌شدن. بی‌رحمی‌ها دوباره کوبیده می‌شدن توی صورتم. درِ سالن که باز شد و ساشا با عجله وارد شد، سامان هم از جا پرید و چرخید سمتش. نگاه ساشا نگران بود… نگران‌تر از همیشه. خیره موند به سامان: چرا نگفتی داداش؟ چرا نکوبوندی تو دهنم؟ چرا نگفتی کی بود این دختر که انداختیش توی خونواده‌مون؟ که زندگیمون رو آتیش زد؟ چرا نزدی من رو داداش؟ ساشا بهش نزدیک شد و در آغوش گرفتش. اما سامان قطع نکرد…

فریادهاش رو: — تقصیر من بود. من آوردمش… من طناز رو آوردم توی خونه‌مون، که بشه همدم تو… بشه همسرت… بشه رفیق سارا… من طناز رو آوردم، که سارا رو ببره قتلگاهش… ببره توی بغل اون فرزادِ… من اون فتنه رو آوردم توی این خونه… ساشا با درد چشم بست. من هم چشم بستم، با درد… و چه درد عمیقی… دردی که توی دلِ سامان مهربون بود… دردی که مثل آتش افتاده بود توی این خانواده… آتشی که هنوز هم با یه نسیم، از زیر خاکستر جون می‌گرفت و همه‌چیز رو می‌سوزوند. جیغ خفیف یلدا چشم‌هام رو باز کرد. و بس بود… برای امروز… دیدن قامت ماهان، سر تا پا خونی، که یک جای سالم توی صورت غرق خونش نمونده بود و پاهاش توان نگه داشتن وزنش رو نداشتن… دیدن ماهانِ له‌شده، که دستش دور گردن پرهام افتاده بود… از تحمل من خارج بود. سحر، با سرِ خونی و چشم‌های سرخ، کنارش ایستاده بود. و جای خالی سنا…

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
دختری که زندگیش با یک خیانت نابود شد. برادری که خونش بود، و نامزد رفیقش، دست در دست هم گذاشتند و بی‌رحمانه پشتش رو خالی کردند. نه فقط قلبش، بلکه اعتمادش هم شکست… و بعد، ناپدید شدند. حالا من موندم و ساشا… مردی زخمی، کینه‌جو، که فکر می‌کنه من هم توی اون خیانت سهم داشتم. منو دزدید، شکنجه‌م کرد، تحقیرم کرد، تاوان چیزی رو گرفتم که حتی ازش خبر نداشتم. توی تاریکی، اسیرش شدم… و بعد، صیغه‌ی مردی شدم که با چشم‌های خشمگینش، حتی نفس کشیدنمو هم گناه می‌دونست. اما درست وقتی فکر می‌کردم بدتر از این نمی‌شه… وقتی فکر می‌کردم همه چیز تموم شده، فهمیدم که حامله‌م. و حالا… نه فقط درد گذشته، بلکه آینده‌ای نامعلوم، با دستی که ازش نفرت دارم، منو دوره کرده…
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: ماهور
  • ژانر: عاشقانه، انتقامی
  • نویسنده: نگار مقیمی
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 1509
  • حجم: 7 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
لینک های دانلود
  • Admin
  • 475 بازدید
لینک کوتاه:
دیگر آثار
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
hacklink panel |
casino siteleri |
deneme bonusu |
betorder |
güncel bahis siteleri |
cratosbet |
hititbet |
casinolevant |
casinolevant |
casinolevant |
deneme bonusu veren siteler |
deneme bonusu veren siteler |
sekabet giriş |
asyabahis giriş |
Deneme Bonusu Veren Siteleri 2025 |
deneme bonusu veren siteler |
deneme bonusu veren siteler |
taksimbet giriş |
betpas giriş |
bahis siteleri |
ekrem abi siteleri |
betebet giriş |