موضوع اصلی رمان مکار اما دلربا :
رمان مکار اما دلربا در مورد مردیه که عاشق دانشجوش میشه، وقتی میره خواستگاری و مادر دختره رو می بینه تمام ورق های زندگی همه برمی گرده چرا که مادرش….
مقداری از متن رمان مکار اما دلربا :
منشی جا خورده نگاهشو ازم گرفت و سرشو دوباره توی پرونده ی مقابلش فرو برد، در اتاق ...
موضوع اصلی رمان ماه مه آلود :
رمان ماه مه آلود در مورد دختریه که تو پرورشگاه بزرگ شده اما با ورود به خونه جنگلی دوستش خیلی زود میفهمه نه اون ها موجودات عادی هستند و نه خودش!
مقداری از متن رمان ماه مه آلود :
سرمو گرفتم تو دستمو شقیقه هامو دست کشیدم. زیر لب گفتم ” پس کی میرسیم ”
رویا ...
موضوع اصلی رمان خیزران :
رمان خیزران داستان دختریه که بعد از ده سال که از فرار تو شب عروسیش می گذره، کنار خیابون با همسر سابقش رو به رو می شه…
مقداری از متن رمان خیزران :
نگاهم و با چندش از آب دهنش که بالش و خیس کرده بود گرفتم و صدام و بردم بالا:
– هوی یارو.. پول من و ...
موضوع اصلی رمان خیال لبخندت :
به هم خوردن زندگی آرام متاهلی یک زن توسط رییس عاشق و بیمار.
مقداری از متن رمان خیال لبخندت :
عاشقش بودم.
ذهنم شروع کرد به حرف زدن:
«به این فکر کن حتی اگر این کار رو به دست نیاری، یه حسام داری که همهجوره عاشقته.»
نفسم شروع کرد به آرام شدن. همهچیز داشت خوب پیش میرفت، اگر آن ...
موضوع اصلی رمان تمساح خونی یک آکواریوم را بلعید :
دختری كه خودش برای خودش رهايی رو انتخاب كرده و … رها، دختری با ارزوی پرواز، از محدوده ی خانواده خارج شده و پا به دنيای متفاوتی گذاشته.
به اجبار وارد گروهی می شه و تصميم می گيره تا مدتی با اون گروه ادامه بده. گروهی دوستانه با كارهای پر ريسك ...
موضوع اصلی رمان عشق خاموش :
در رمان عشق خاموش مریم روح پرور سرگذشت دختری رو روایت کرده که به خاطر زنده موندن مادرش مجبور میشه قدم در یک راه سخت بذاره.
مقداری از متن رمان عشق خاموش :
اردیبهشت ماه بود و هوا گرم، با این که شب بود و به خاطر شلوغی کولر روشن بود ولی هنوز کلافه بود از ...
موضوع اصلی رمان شب فیروزه ای :
ازدواجهای اجباری و خانوادههای متعصب.
مقداری از متن رمان شب فیروزه ای :
از آنجا که وقتی شانس را قسمت میکردند، من معلوم نبود کدام گوری چه خاکی بر سرم میکردم؛ وقت سوار شدنم به ماشین طاها، سجاد دیده بود و رگ غیرتش باد کرده و سپر به سپر ماشین آمد و جلوی در خانه، ...
موضوع اصلی رمان صحرا :
ازدواج اجباری
مقداری از متن رمان صحرا :
تا به خودم بیام دانیال منو کشید سمت خودش و لبمو بوسید کوتاه بود… داغ بود ….اولین بارم بود باورم نمیشد
دلم میخواست دستمو بلند کنم و بزنم زیر گوشش
عصبانی بودم نگاهم به دختره افتاد که با چشمای اتیشی به ماخیره بود
دانیال ازم جدا شد
لبشو تر کرد اما من ماتم ...