موضوع اصلی رمان هیژا
رمان هیژا روایت زندگی ژیار راشد است. مردی از تبار کُرده که برای حفاظت از مادر و برادرش در مقابل پدر مستبدش به اجبار مجبور به قبول شغل اجدادیشون میشه.
شغلی که به جز و مرگ و خون هیچ چیز دیگه ای نداره، طی یک اتفاق واسه نابودیش اقدام به قتلش میکنن که همسر و فرزندش کشته میشن، ...
سردار یه خلافکار خشن و بداخلاقه که با هیچ کس رابطه نداره و همیشه تو عمارت خودش تو خلوت زندگی میکنه. اون از لمس کردن و لمس شدن متنفره و این باعث شده تو تمام عمرش هیچ زنی رو وارد زندگیش نکنه و تو هم صنفاش به عنوان یه مرد باکره شناخته شده.
و کلی شایعه پشتشه. تا اینکه افسون ...
رمان عاشقانه ، رمان مافیایی ، رمان ازدواج اجباری
سرآغاز رمان
صورتم رو تو یقهی پالتویِ قرمز آیناز که به اجبارش پوشیدم، فرو کرده بودم و داشتم از سرما یخ میزدم.
تو همون حالت چشمهام رو به اطراف چرخ دادم، یه کوچهی تاریک با یه تیر چراغ برق سالم که نورش فقط همین نقطه که من ایستادم رو روشن کرده بود، محل ...
رمان عاشقانه ، رمان مافیایی ، رمان ازدواج اجباری
سرآغاز رمان
صورتم رو تو یقهی پالتویِ قرمز آیناز که به اجبارش پوشیدم، فرو کرده بودم و داشتم از سرما یخ میزدم.
تو همون حالت چشمهام رو به اطراف چرخ دادم، یه کوچهی تاریک با یه تیر چراغ برق سالم که نورش فقط همین نقطه که من ایستادم رو روشن کرده بود، محل ...
سردار یه خلافکار خشن و بداخلاقه که با هیچ کس رابطه نداره و همیشه تو عمارت خودش تو خلوت زندگی میکنه. اون از لمس کردن و لمس شدن متنفره و این باعث شده تو تمام عمرش هیچ زنی رو وارد زندگیش نکنه و تو هم صنفاش به عنوان یه مرد باکره شناخته شده.
و کلی شایعه پشتشه. تا اینکه افسون ...
رمان عاشقانه ، رمان مافیایی ، رمان ازدواج اجباری
سرآغاز رمان
صورتم رو تو یقهی پالتویِ قرمز آیناز که به اجبارش پوشیدم، فرو کرده بودم و داشتم از سرما یخ میزدم.
تو همون حالت چشمهام رو به اطراف چرخ دادم، یه کوچهی تاریک با یه تیر چراغ برق سالم که نورش فقط همین نقطه که من ایستادم رو روشن کرده بود، محل ...
رمان عاشقانه ، رمان مافیایی ، رمان ازدواج اجباری
سرآغاز رمان
صورتم رو تو یقهی پالتویِ قرمز آیناز که به اجبارش پوشیدم، فرو کرده بودم و داشتم از سرما یخ میزدم.
تو همون حالت چشمهام رو به اطراف چرخ دادم، یه کوچهی تاریک با یه تیر چراغ برق سالم که نورش فقط همین نقطه که من ایستادم رو روشن کرده بود، محل ...
رمان عاشقانه ، رمان مافیایی ، رمان ازدواج اجباری
سرآغاز رمان
صورتم رو تو یقهی پالتویِ قرمز آیناز که به اجبارش پوشیدم، فرو کرده بودم و داشتم از سرما یخ میزدم.
تو همون حالت چشمهام رو به اطراف چرخ دادم، یه کوچهی تاریک با یه تیر چراغ برق سالم که نورش فقط همین نقطه که من ایستادم رو روشن کرده بود، محل ...