بیاید نگاهی بندازیم به شروع رمان دیزالو اثر آندرومدا :
*مــاهــورا*
یک جفت چشم طوسی مدت هاست دست از سرم بر نمی دارند؛ نمی گذارند نفس بکشم؛ نمی گذارند لبخند بزنم؛ نمی گذارند فراموششان کنم و جایی در پستوی خاطراتم دفنشان کنم.
عذاب بیچاره ام کرده است. بلاتکلیفی دمار از روزگارم در آورده. هرجا که چشم می چرخانم دستگاه های عجیب و ...
بیاید نگاهی بندازیم به شروع رمان آلودگی اثر آناهید قناعت :
دسته بلند ساک را بیرون کشیدم و قدمهای بلند برداشتم. دستم را چرخاندم و عقربه های ساعت به بدترین شکل به من دهن کجی کردند
در دلم ناسزایی حواله ی خودم کردم و موبایلم را که برای بار پنجم زنگ میخورد از جیب پشت کیفم بیرون کشیدم و گفتم :
ـ ...
صدای خنده های مستانه اش تمام سالن را پر کرده بود… از همان خنده ها که وادارت میکرد تو هم بخندی! تکرار پشت سر هم حرف «ق» آن هم از عمق گلو! شاید مضحک ولی به شدت تحریک کننده! تحریک کننده به خندیدن متقابل! تنها نقطه ای از او که شاید هنوز در من تاثیر می گذاشت…
هنوز حضورمان را ...
او را تا دم در آپارتمان بدرقه می کنم. بعد قبل از رفتن مکث می کند و خجالت زده می گوید:
-اشکالی نداره… می خوام بگم، می شه یه عکس ازت داشته باشم سحر؟
این اولین بار است که اسم کوچکم را صدا می زند. بیشتر از آنچه فکر می کردم، لذتبخش بود. انگار آن مرز بین ما، کمرنگ تر شده ...
پوفی کشیدم… چند لحظه خیره نگاهش کردم وگفتم:
-برید خونه شاید تا الان برگشته باشه…
نشنید چی گفتم…
-مهندس؟
بهم زل زد وگفت:
-شما نمیدونید کجاست؟
-من از کجا باید بدونم…
با پوزخند گفتم:
-اون دختر شماست!
به سختی روی پاش ایستاد… دستشو روی کاپوت ماشینش گذاشتو بهش تکیه کرد …
اونقدر خمیده ایستاده بود که حس میکردم هرآن احتمال داره بیفته… و من گارد گرفته بودم تا اگر ...
ارمیتا هنوز مات انجا بود.
افسانه با کف دست محکم به کمر لخت ارمیتا زد و ارمیتا یک لحظه سوخت و مثل استنلی لورل چهار دقیقه بعد صدای جیغش از واکنش درد بلند شد.
قبل از اینکه ارمیتا بخواهد یک کلمه بگوید افسانه با داد گفت: یک ساعت تمام برات چشم و ابرو اومدم… الاغ نفهم… ابرومون رفت.
ارمیتا: به درک…. واسه ...
ونداد در اتاقش روی تخت نشسته بود و فکر میکرد.
شاید در باورش نمیگنجید که وقتی بیاید و کتاب هایش را از کتابخانه بردارد حرفهایی بشنود که اصلا توقع شنیدن انها را نداشت. به کتاب های نتش نگاه میکرد و سعی داشت حرفهایی که شنیده بود را در ذهنش حلاجی کند.
شاید اگر در بدو ورودش ان حرف ها را نمی ...
ژانر : رمان اجتماعی|رمان چاپی|رمان عاشقانه|رمان معمایی
داستان دختری به نام یلدا که یک پزشک ۲۶ ساله است.
مشکل و بحرانی در زندگی خانوادگیش به وجود میاد که اونو مجبور به تغییر رویه ی زندگیش می کنه.
یلدا سعی می کند که مشکلات را حل کند و در این بین با مردی روبرو می شود که در گذشته درگیری عاطفی و احساسی ...