موضوع اصلی رمان پروانگی احساس
همهچیز از رفتنِ "او" شروع شد... میگویم "او"، چون واژهی "مادر" برازندهی پورانی نیست که رفت و از همان کودکی، سایهی سنگینِ بیمادری را بر سرم گذاشت. بهانهی رفتنش، چهار چرخی بود که خانهشان را دور خودش چرخاند. ویلچری که "یونس"، مردِ زندگیاش، به آن بند شد. نه، من از مزهی تلخ بیمادری فقط "حرف" نمیزنم؛ ...
موضوع اصلی رمان در آغوشت پناهم بده
نگاهش روی قرمزی لبهام مکث کرد و با لبخند گفت:نگفتم بیرحم باش...گفتم بیپروا باش.
نگفتم دل به قتل من ببندی...گفتم فقط یکذره، طنازتر باش.
مقداری از متن رمان در آغوشت پناهم بده
نمی دانم باید این راز را برایت فاش کنم یا نه اما فقط زن ها گوهرِ پنهان در صدف نیستند. مردها هم از آن گوهرهای ...