دانلود رمان به تماشای دود از منیر کاظمی

دانلود رمان به تماشای دود از منیر کاظمی

موضوع اصلی رمان به تماشای دود

پیمان، دایی غیرتی و عصبی‌مزاجی‌ست که فقط چند سالی از خواهرزاده‌اش بزرگ‌تره، اما خودش رو مثل یه پدر دوم می‌دونه. معتقده سر و گوش لیلا خانم زیادی می‌جنبه و باید حسابی مراقبش باشه. طوری که اگه یه کلمه این‌ور و اون‌ور درباره‌ش بشنوه، زمین و زمان رو به هم می‌ریزه. اما خبر نداره که لیلا خانم مدت‌هاست با بهترین رفیقِ جینگ خودش، یه رابطه‌ی پنهونی داره… همون رفیقی که از بچگی، پشت پرده همه‌ی کادوهای گرون و خاصِ لیلا بوده. حالا یکی دیگه که دل باخته‌ی لیلا شده، بو برده از این رابطه‌ی مخفی… و تصمیم گرفته وارد بازی بشه. بازی‌ای که ممکنه خیلی چیزها رو فاش کنه و دایی پیمان رو برای اولین بار، از رفیقش و خواهرزاده‌اش با هم روبه‌رو کنه… پای احساس وسطه، ولی این بار با چاشنی غیرت، دروغ و انتقام!

مقداری از متن رمان به تماشای دود

می خوام بازی کنم. می خوام به رازی بهت بگم. لیلا مشغول شده بود. ناشیانه سنگ ها را بالا می پراند و اجازه می داد همه به ترتیب روی زمین بریزند شمس که دید تحویل گرفته نشده گفت اینجا قبلا به گنج بود توی باغا. لیلا سرش را چرخاند و نگاهش کرد. به خاطر آفتابی که به صورتش افتاده بود یکی از چشم هایش را بست. دهات ماست تو از کجا میدونی؟ شنیدم که داییت به بابام گفت ولی گنجش رو در آوردن بردن دزدا. حالا که می دید مرتضی هم کنجکاو شده برای ادامه ی صحبت هایش عمدا تعلل میکرد لیلا ایستاد. دروغگو الان از داییم می پرسم. شمس راهش را بست. نباید بفهمن ما میدونیم ما باید خودمون یه گنج توی زمین بذاریم تا دزدا وقتی دوباره اومدن دستگیرشون کنیم. بعدش هم… چند سال بعد وقتی بزرگ شدیم میایم بر می داریم.

مرتضی هم ایستاد. تنها کسی که همچنان نشسته بود و مشغول سنگ ها بود معراج بود. لیلا هیجان زده شد. دست هایش را بهم کوبید آره آره باید نگهبانی بدیم. مرتضی جلو آمد دزدا دیگه نمیان. خیلی هم میان هر کس باید به چیزی بیاره تا چال کنیم. لیلا بی جهت دور و اطرافش را نگاه کرد چی بیارم؟ من… این…. نه این نه… این سنگ رو میذارم دزدا فکر میکنن از طلاست. شمس متفکر سری تکان داد.  ازش خودت چی میاری؟ مرتضی فکر کرد جز خودش و لباس هایش در آن لحظه هیچ چیز همراهش نبود لیلا به جایش دوباره به دور و بر نگاه کرد بیا این… این گل رو بذار. خم شده بود و گل اناری که کنار معراج روی زمین بود برداشت و با ذوق سمت مرتضی گرفت بریم؟ یک ساعت بعد پشت دیوار باغ انار چاله ای عمیق حفر شده بود که در آن چند سنگ گرد رگه دار

با یک چاقوی ضامن دار و یک گل انار دفن شده بود. چاله ای که حتی قسم خورده شد. قسمی که شب وقتی برای پیدا نشدن چاقوی ضامن دار صدای عروج بالا رفت لیلا خودش را خیس کرد. از ماهیتابه بخار بلند میشد چند بشقاب چینی و یک سس کچاپ روی گاری به پیش می رفت. غروب گرمی بود و عروج در حالیکه سعی می کرد به خودش مسلط باشد گاری را هل می داد در ذهنش جملاتی که خواست بگوید مرور میکرد و هر چند ثانیه چند جمله را  حذف می کرد و چیز بهتری جایگزین می کرد با این حال اضطراب داشت تا به حال کار نکرده بود حداقل فروشندگی نکرده بود جسته گریخته در هر تابستان سه چهار روزی در مغازه ی پرنده فروشی یا بادگیری دوچرخه و تعمیراتش کار کرده بود اما هیچوقت مجبور نشده بود بی واسطه با مردم سر و کله بزند هیچوقت مجبور نشده بود

چیزی بفروشد و پولی را مستقیم بگیرد. این تمامِ نقشه بود. ساده، بی‌دردسر، بی‌سروصدا. اما حالا که وقتش رسیده بود، همه‌چیز یک‌جورِ دیگر به نظر می‌رسید؛ جدی‌تر، سنگین‌تر… و حتی کمی ترسناک. پشت سرش، شمس و قاسم با گام‌هایی آهسته می‌آمدند. انگار نه‌فقط ترس، بلکه تردید هم در پاهایشان نشسته بود. شمس، همان که پیش از بیرون زدن از خانه تا پای گریه رفته بود که فقط یکی از سمبوسه‌ها را بخورد، و در عوض یکپس‌گردنی آبدار از عروج نصیبش شده بود، حالا بی‌صدا و سربه‌زیر پشت‌سر آنها حرکت می‌کرد. شوقِ هیجان‌زده‌ای که دیروز توی چشم‌هایشان برق می‌زد، حالا جایش را به نگاه‌های دزدیده‌شده و زمزمه‌های کوتاه داده بود. مادرشان سمبوسه ها را که می پیچید گفته بود: دست بچه مچه ها ندید یهو ننه آقاشون میان میگن چرا بهش فروختی…

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
پیمان، دایی غیرتی و عصبی‌مزاجی‌ست که فقط چند سالی از خواهرزاده‌اش بزرگ‌تره، اما خودش رو مثل یه پدر دوم می‌دونه. معتقده سر و گوش لیلا خانم زیادی می‌جنبه و باید حسابی مراقبش باشه. طوری که اگه یه کلمه این‌ور و اون‌ور درباره‌ش بشنوه، زمین و زمان رو به هم می‌ریزه. اما خبر نداره که لیلا خانم مدت‌هاست با بهترین رفیقِ جینگ خودش، یه رابطه‌ی پنهونی داره… همون رفیقی که از بچگی، پشت پرده همه‌ی کادوهای گرون و خاصِ لیلا بوده. حالا یکی دیگه که دل باخته‌ی لیلا شده، بو برده از این رابطه‌ی مخفی… و تصمیم گرفته وارد بازی بشه. بازی‌ای که ممکنه خیلی چیزها رو فاش کنه و دایی پیمان رو برای اولین بار، از رفیقش و خواهرزاده‌اش با هم روبه‌رو کنه… پای احساس وسطه، ولی این بار با چاشنی غیرت، دروغ و انتقام!
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: به تماشای دود
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: منیر کاظمی
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 3345
  • حجم: 14 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
خرید کتاب
60,000 تومان
  • Admin
  • 73 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
hacklink |
casino siteleri |
en iyi bahis siteleri |
casino siteleri |
casinolevant |
deneme bonusu |
casinolevant |
casinolevant |