دانلود رمان کافه کوچه از فرزانه صفایی فرد

دانلود رمان کافه کوچه از فرزانه صفایی فرد

موضوع اصلی رمان کافه کوچه

لیلی، دختری با روحی شاعرانه و ذهنی سرشار از تصویرهای خیال. تمام روزهایش را با نوشتن و پرورش رویاهایی سپری می‌کند که گاه رنگ عشق دارند و گاه بوی افسانه می‌دهند. او در جست‌وجوی شغلی تازه، بی‌هدف در خیابان‌ها پرسه می‌زند تا اینکه وارد کافه‌ای دنج و ناشناس می‌شود. بر دیوار کافه، جمله‌ای با خطی محو و ساده نقش بسته: “میانه‌ی تقدیر… حوالی شفق” و درست از همان لحظه، ماجراهای زندگی لیلی رنگی دیگر به خود می‌گیرند…

مقداری از متن رمان کافه کوچه

بی جواب به سمت انباری که حکم صندوقچه ی اسرارم را دارد و مرا به سرزمین عجایب می برد برمی گردم. این دقیقا مکالمه ی هر روزمان بود و سه سال متوالی تکرار می شد. نه میترا تا به حال آدم شده بود. نه مامان با مجید حرف زده بود و نه مجید شعور داشت که من خواهرش هستم نه نوکر زن خرش و خب عادت… جز این راه دیگری هم نبود انگار! نشسته بودم کف حیاط و چارپایه ی عهد قرقره میرزا را آپدیت می کردم. یک زرد خوشرنگ حسابی حالش را جا می آورد و بی شک روح تازه ای به اتاقم می بخشید. به هر حال رنگ کردن اشیای قدیمی خرجش از خرید یک نو و دست اول کمتر بود. هر چند که این روزها رنگ هم گران شده و از آن شرکت هم خبری نبود. سه روز گذشته بود. می دانستم که دیگر تماسی گرفته نخواهد شد و انگار باید گشت و گذار در آگهی های استخدام را از سر می گرفتم. خاک بر سر من که آن میترای خل را خودم شوهر دادم

که حالا یک رفیق نداشته باشم تا با هم خاک توی سرمان بریزیم. قلمو را میان دندان هایم می گیرم و گوشی را از کنار چارپایه ی خوش رنگم برمی دارم. خبری نبود نه پیامی نه تماسی. “شاید یه روز تقدیر تو رو به من برسونه” گوشی را کنار دستم می اندازم و روی سفره ی پهن کرده میان حیاط رو به آسمان دراز می کشم. باید قبل از رسیدن مامان بساط رنگرزی ام را جمع می کردم اما حسش نبود. این سه روز گیر داده بودم به تقدیر به شفق به این که یکی من را به یکی دیگر برساند. اینها دست تقدیر بود یا مثلا من خودم باید دست به کار می شدم. همانطور خوابیده قلمو را توی ظرف رنگ فرو می برم. دست چپم را مقابلم می گیرم و با قلمو ناخن هایم را زرد می کنم. دس ِت تقدیر بود. اینکه من هیچ کسی که دلم بخواهد تقدیر مرا به او برساند در اطرافم نداشتم دست خودم نبود. خودم را هم از سر راه نیاورده بودم که همینطور کیلویی به کسی بیندازم.

به نظرم در این مورد از من حرکت از خدا برکت جواب نمی داد. خب مثلا من چه حرکتی باید می کردم که خدا یکی از آن شاهزاده هایش را برکت کند. باز شدن درب خانه آنقدر بی هواست که فرصت جمع و جور کردن خودم را پیدا نمی کنم تنها در جا می نشینم و مامان کمی به خاطر کثیف کردن حیاط سرم غر می زند و به داخل می رود. کاملا هوشمندانه توجهی هم به سفره ی زیر پایم نمی کند چون در غیر این صورت ما یکی دیگر از عاداتمان را بر هم زده ایم. کلاه سوئی شرتم را روی سرم می اندازم تا خنکی هوا سرما را مه تنم نکند و باز گوشی ام را برمی دارم. باید این رمز را باز می کردم. اصلا دلم می خواست رویا ببافم. یک حکمتی این وسط بود و من کشفش می کردم وگرنه برای چه باید این یادداشت کوفتی را می دیدم؟ میانه ی تقدیر چه کوفتی بود آخر؟ وای به حالش اگر اینی که نوشته بود چرت و پرت بود و الکی ذهنم را مشغول کرده بود.

وای به حالش! در گوگل که سرچ می کنم چیزی دستگیرم نمی شد جز این که انگار میانه یک شهرستان هم هست. حالا حتما باید ساک می بستم می رفتم آن سر دنیا به دنبال تقدیر کوفتی. _ بی خیال بابا محض احتیاط با شرکت تماس گرفته تا با گوش های خودم بشنوم دیگر شانسی برای استخدام نیست و نبود. به مامان نگفته بودم که یک وقت از دهانش نپرد و به گوش میترا نرسد و خدایی نکرده دشمن شاد نشوم. خاک بر سر مجید که شرکتشان منشی می خواست و صد در صد می دانست من هم دنبال کار می گردم و حداقل نیامده بود بگوید “می دونم شرکت منشی می خوادا اما چون میترا می میره اگه تو بیای سر کار تو شرکتی که منم هستم، پس بهت نمی گم این جوری حداقل سوزشش کمتر بود. خاک بر سر میترا که من خودم باید از میان آگهی های استخدام روزنامه آگهی شرکت مجید را می دیدم و بعد هم یک ضربدر قرمز رویش می کشیدم.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
لیلی، دختری با روحی شاعرانه و ذهنی سرشار از تصویرهای خیال. تمام روزهایش را با نوشتن و پرورش رویاهایی سپری می‌کند که گاه رنگ عشق دارند و گاه بوی افسانه می‌دهند. او در جست‌وجوی شغلی تازه، بی‌هدف در خیابان‌ها پرسه می‌زند تا اینکه وارد کافه‌ای دنج و ناشناس می‌شود. بر دیوار کافه، جمله‌ای با خطی محو و ساده نقش بسته: "میانه‌ی تقدیر... حوالی شفق" و درست از همان لحظه، ماجراهای زندگی لیلی رنگی دیگر به خود می‌گیرند...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: کافه کوچه
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: فرزانه صفایی فرد
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 573
  • حجم: 2 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
لینک های دانلود
  • Admin
  • 563 بازدید
لینک کوتاه:
ورود کاربران

درباره ما
به بوک من
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک من " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
hacklink panel |
güncel bahis siteleri |
şans casino |
deneme bonusu veren siteler |
gamdom |
gamdom giriş |
yeni casino siteleri |
casino siteleri |
https://xxxfilm.tv |
deneme bonusu |
gamdom giriş |
gamdom |
new |
textbet giriş |
gamdom |
gamdom giriş |
90min |
En yakın taksi |
Taksi ücreti hesaplama |
bahis siteleri |
bahis siteleri |
meritking |
pumpula |
meritking |
casinolevant |
https://edo7.cfd/ |
https://edo8.cfd/ |
hacklink |
hacker kiralama |
panda spor |
holiganbet |
bahismore |
taraftarium24 |
betkom |
kiralık hacker |
custom closets |
trafik cezaları |
kiralık hacker |
universiteliescort.com |
türbanlı escort bayan |
escortr.org |
citirescortlar.com |
escortprens.com |
kiralık hacker |
şans casino |
sweet bonanza oyna |
deneme bonusu veren siteler |
deneme bonusu veren siteler |
deneme bonusu veren siteler |
deneme bonusu veren siteler |
bahis siteleri |
matadorbet giriş |
deneme bonusu veren siteler |
bonus veren siteler |
1xbet giriş |
casino siteleri |
bahis siteleri |
deneme bonusu veren siteler |
bonus veren siteler |
casino siteleri |
deneme bonusu veren siteler |
casino siteleri |
marsbahis |
güvenilir casino siteleri |