دانلود رمان پروا از آمنه احمدی

دانلود رمان پروا از آمنه احمدی

موضوع اصلی رمان پروا

قلبم دیوانه‌وار می‌کوبید و مثل موشی که به وحشت دنبال لانه باشد، به دنبال راه فرار می‌گشتم. صدای اطراف مثل مته‌ای روی اعصابم می‌چرخید و ضعف عصبی و جسمی از پا انداخته بودم. مثل روحی سرگردان بودم که نمی‌دانست کجاست و چه باید بکند. ضربان قلبم تند، نامنظم و وحشیانه می‌کوبید… کوپ… کوپ… اصلاً نمی‌دانستم چرا یا چگونه در این مخمصه افتادم؛ فقط گم شده بودم میان ترس و بی‌پناهی.

مقداری از متن پروا

با غصه ی عجیبی وسایلم توی کمد جا میدادم، کمی گذشته بود، که زهرا با تک خنده ای وارد شد، نگاهم روی اون ثآبت شد. -پـروا بیا ببینم چکار کردی؟! دوتا جعبه توی دستش بود، یه لامپ و آباژور توی دستش بود، روی کمد گذاشت، چندتا کتاب هم ازکیفش درارود، کنارشون گذاشت. -من باید برم، تو مواظب خودت باش، مدیونی اگه کاری داشتی بهم زنگ نزنی. لبخندی زدم. -خیلی ممنونم. دم غروب گوشهی اتاق کز کردم، احساس خفگی شدیدی داشتم، کاش زندگی اینقدر بیرحم نبود. _ درست یه ماهه از اون روز گذشته، جز با فرزانه با کسی حرف نمیزدم. کنار دست فرزانه دستبند چرم یاد میگرفتم، کلی دستبندهای بامهره های رنگی ومرواید. دوخت انواع عروسکو بلد بود، من فقط کمکش اجزای صورتشون و بهشون میچسباندم. شبا هم تادیر وقت توی تراس یا سالن غذاخوری بالا درس میخوندم ته قلبم حس ناامیدی شدیدی داشتم.

فرزانه آروم با اون حالت راه رفتن لآتیش توی چهار چوب ایستاد. -بدو پاین جشن گرفتن، توی گذشته سیر نکن که جز حسرت وتنهایی چیزی عایدت نمیشه. به طرفم اومد، دستمو کشید. -اون پاین شب نشینی باحالیه. روسریم سر کردم، بدون مخالفت باهم حرکت کردیم، سروصدا زیادمی راه انداخته بودند. گوشه ی ایستادم، دخترا با پشت بشکه ای تنبک میزدن چندتا دخترا وسط رقص ضایعی میرفتند. یکیشون بابدنی لرزونی مثل این معتادا میرقصید، همه بهش داشتند، میخندیدند، از لحن وکاراش بعد یه ماه از ته دل خندیدم هوا کمی گرم بود، نگاهم توی جمعیت چرخید، همه مشکل داشتند، اما اینجا دارن کنار هم میخندن. یاد سمیر باز خوشیم و ازم گرفت، به تنها عکسی که ازش جا مونده خیره شدم و دلم میلرزید، زندگی با من بد تا کرد. فرزانه باهمه ی تخسیش وسط برای خودش قر میداد

چقدر باحال میشید، اصلا بهش نمیاومد کارا، منم از اون گوشهی از ته دلم میخندیدم. یکی داد زد: -حالا کرمتون نشون بدید. همه هرچی داشتند، وسط میزاشتند، بغضیا حتی ساعت روی دستشون باز میکرد، میزاشتند، انگار دوستی خوشحال کردن کسی اینجا مهمتر از پوله، درحالیکه مشکل همه نداری و بییولیه. فرزانه کنارم ایستاد. -منو دیدی؟! سرمو تکون دادم. -خدایش خیلی باحال بودی، مخصوصا بلرزونت. محکم بازوم زد: -بمیر کثافت، منو مسخره میکنی؟! لب هام و روی فشار دادم، به روز داشتم جلوی خودم میگرفت، که پقی زدم، زیر خنده، اون فقط نگاهم کرد. -دنیای ماها کوچیکه، پــروا ببین بچه ها باهمه ی دردی که دارن کنار هم میخندند، به زندگی سخت بگیری سخت میشه. لبشون شاید بخنده، اما همین اینجا بودنشون یعنی ته خط، من از دخترم دورم، قلبم هر لحظه میسوزه، اما دارم میسوزم تا بتونم سرپرستیش و به عهده بگیرم

و بعدش به شهرم برگردم اینجا همه چیزمو گرفته دلم از همه شکسته، اما دخترم قدرتم شده. به شادی بقیه زل زدم. -درد از هر طرفش درده، برام سخته توی فاصله ی چندماه همه چیزم باخاک یکسان شد، میخوام سرم بالا بمونه اما انگار همه دست به دست دادن که اینطوری نشه. فرزانه گفت: -اگه بگم همه چیز درست میشه، دروغه محضه چون من از یه ساعت دیگه ی خودم هم خبر ندارم، ولی بدون زندگی همینه، بالا پاین داره. باحسرت دم عمیقی کشیدم. -فقط یه ای کاش ورد زبونم شده وکلی حسرت درد اور. دخترا دورگرفتن با سوت وکل کوردی میرقصند، چقدر هم قشنگ بود. با لبخندی کم رنگی به شادی اونا خیره شدم، دست فرزانه روشونه ام بود، که نوری چشمم و آزار داد. نگاهم به دختری افتاد، داشت از همه عکس میگرفت، داد زدم: -اگه ازم عکس گرفتی پاکش کن.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
قلبم دیوانه‌وار می‌کوبید و مثل موشی که به وحشت دنبال لانه باشد، به دنبال راه فرار می‌گشتم. صدای اطراف مثل مته‌ای روی اعصابم می‌چرخید و ضعف عصبی و جسمی از پا انداخته بودم. مثل روحی سرگردان بودم که نمی‌دانست کجاست و چه باید بکند. ضربان قلبم تند، نامنظم و وحشیانه می‌کوبید... کوپ... کوپ... اصلاً نمی‌دانستم چرا یا چگونه در این مخمصه افتادم؛ فقط گم شده بودم میان ترس و بی‌پناهی.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: پروا
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: آمنه احمدی
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 1459
  • منبع تایپ: به بوک
خرید کتاب
55,000 تومان
  • Admin
  • 5 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!