دانلود رمان نگاتیو از حانیا بصیری

دانلود رمان نگاتیو از حانیا بصیری

موضوع اصلی رمان نگاتیو

السا اینفلوئنسر معروف فضای مجازی. دختری که با ظرافت و هوش خاصش، مردهای جوون و پولدار رو وارد بازی‌ای می‌کنه که از پیش برنده‌ بشه. چند ماه باهاشون وارد رابطه‌ی نمایشی میشه، حاشیه می‌سازه، شایعه درست می‌کنه… و وقتی حسابی دیده شدن، سهم خودش رو برمی‌داره پولی هنگفت. همه چیز طبق نقشه پیش می‌ره… تا وقتی که نوبت بردیاست. تاجر، خواننده‌ای خوش‌چهره، مشهور، و تنها وارث یکی از قدرتمندترین سرمایه‌دارهای کشور. اما چیزی که قرار بود فقط یه نمایش باشه، خیلی زود واقعی میشه. بردیا دل می‌بازه… بی‌هیچ نقابی، بی‌هیچ بازی. و درست از همین‌جا، بازیِ السا برای همیشه عوض میشه…

مقداری از متن رمان نگاتیو

جوری آب دهنمو قورت دادم که فکر کنم صداشو شنید – سلام. مکث کردم تا توانمو برای ادامه صحبتم جمع کنم – ببخشید باعث زحمتت شدم ماشینم یهویی خراب شد. اورکت مشکی پوشیده بود و کلاه همون رنگی روی سرش بود. سایه کلاه و تاریکی هوا مانع میشد تا صورتش رو دقیق ببینم اما چیزی که میشد تشخیص داد زیاد دور از انتظار نبود. بی اعتنا به سلامی که کردم گفت: – بشین تو ماشین، فردا یک نفرو میفرستم درستش کنه. قدمی به سمت ماشین برداشت – ولی… از حرکت ایستاد. دستپاچه به ماشین اشاره کردم: – ببخشید ولی این ماشین من نیست، میترسم اینجا باشه یکی بدزدتش. بالا رفتن گوشه لبش رو توی همون تاریکی هم میتونستم تشخیص بدم من اونو خوب میشناختم. – نگران نباش، آدمای اینجا هر چی هم که نداشته باشن شرافت دارند. کنایه حرفش رو گرفتم و صورتم توی هم جمع شد. به سمت ماشینش رفت و سوار شد.

چند ثانیه ای همونجا ایستادم و بعد که صدای استارت ماشین رو شنیدم به سمتش حرکت کردم. دستام انقدر یخ کرده بود که رمق باز کردن در رو نداشت. انگشتامو با بخار دهنم گرم کردم و درو باز کردم و سوار شدم. بدون شکل گرفتن هیچ مکالمه ای بینمون مسیرو به مقصد روستا طی کردیم. آب و هوای روستا کوهستانی بود و رسما روی کوه قرار داشت. اینو به راحتی میشد از تکون خوردن های ماشین روی خار و خاشاک مسیر فهمید. سرما به حدی رسیده بود که خودمو بغل کرده بودم و مثل بید می لرزیدم. دندونام روی هم میخورد و صدام میلرزید. – میشه بخاری رو بزنی؟ – خرابه بیشتر توی خودم جمع شدم. داشت از چشم هام اشک میومد و آبریزش بینی گرفته بودم. نگاه کوتاهی بهم انداخت و دوباره به مسیر خیره شد. – لباس گرم میپوشیدی. بار اولت نیست که میای اینجا. لحن حرف زدنش سرمای هوا رو چندین برابر میکرد. جوابش رو ندادم.

حق نداشتم جوابشو بدم، همونطور که اون حق داشت هر چی دلش میخواد بهم نیش و کنایه بزنه. با توقف ماشین خیالم راحت شد که بالاخره رسیدیم. طی این مدت هیچ وقت به اندازه الان دلم چیزی رو نمیخواست. دوست داشتم خجالتو بزارم کنار و به سمت خونه بدوم و خودمو بچسبونم به بخاری. از ماشین پیاده شد. ته مونده توانم رو جمع کردم و درو باز کردم و پیاده شدم. کف بوتهای مشکیم روی خاک یخ زده زمین قرار گرفت و چشمم به خونهای که مقابلش بودیم افتاد. با دستم لبه های شال روی سرم رو محکم زیر گلوم جمع کردم. این خونه با دیوارهای گلی و آجری برام پر از احساسات درد آور و ناراحت کننده بود. آخرین باری که اینجوری مقابلش ایستادم توی دلم قسم خوردم جوری زندگیمو تغییر میدم که دیگه هیچ وقت گذرم به اینجا نیفته. اما انگار روزگار داشت باهام مار و پله بازی میکرد. جفت شیش آوردم.

منو از نردبون خودش بالا برد اما ناغافل مار نیشم زد و الان رسیدم به همون نقطه کور و پستی که قبلا بودم. توی همون روستای دور افتاده مرزی که یه زمانی راه نجاتم بود اما من این راهو نمیخواستم. دلم پر میکشید تا فرصت بدست بیارم و ترکش کنم و دیگه نباشم. تنها دلیلی که منو بند اونجا کرده بود یک نفر بود. – چرا اونجا ایستادی مگه سردت نیست؟ بهش خیره شدم. ناجیم… کسی این راهو جلو پام گذاشت کسی که فقط بخاطر دینی که بهش داشتم اونجا موندم و تاب آوردم «هومن» خودمو به بخاری چسبوندم. دندونام به همدیگه میخورد و انگشت های دستم درد میکرد. خونه یک خوابه کوچیکی بود. برخلاف نمای بیرونی، داخلش تقریبا امروزی بود. البته اگه امروزی رو دهه هشتاد در نظر بگیریم! یه تلویزیون سی و دو اینچ با میز قدیمی توی هال بود و یک کاناپه راحتی. روی زمین موکت سبز پهن شده بود و یه آشپزخونه اُپن نقلی هم داشت.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
السا اینفلوئنسر معروف فضای مجازی. دختری که با ظرافت و هوش خاصش، مردهای جوون و پولدار رو وارد بازی‌ای می‌کنه که از پیش برنده‌ بشه. چند ماه باهاشون وارد رابطه‌ی نمایشی میشه، حاشیه می‌سازه، شایعه درست می‌کنه… و وقتی حسابی دیده شدن، سهم خودش رو برمی‌داره پولی هنگفت. همه چیز طبق نقشه پیش می‌ره... تا وقتی که نوبت بردیاست. تاجر، خواننده‌ای خوش‌چهره، مشهور، و تنها وارث یکی از قدرتمندترین سرمایه‌دارهای کشور. اما چیزی که قرار بود فقط یه نمایش باشه، خیلی زود واقعی میشه. بردیا دل می‌بازه... بی‌هیچ نقابی، بی‌هیچ بازی. و درست از همین‌جا، بازیِ السا برای همیشه عوض میشه...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: نگاتیو
  • ژانر: عاشقانه، هیجانی، طنز
  • نویسنده: حانیا بصیری
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 409
  • حجم: 2 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
خرید کتاب
55,000 تومان
  • Admin
  • 12 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
hacklink |
casino siteleri |
en iyi bahis siteleri |
casino siteleri |
casinolevant |
deneme bonusu |
casinolevant |
casinolevant |