دانلود رمان مرز عاشقی از ناشناس

دانلود رمان مرز عاشقی از ناشناس

موضوع اصلی رمان مرز عاشقی

داستان درباره‌ی پسری‌ست بی‌احساس، کسی که برای یک شب هیجان، از هیچ کاری دریغ نمی‌کنه حتی اگر پای جونش وسط باشه. پسری به نام کارِن! در مقابلش، دختری مغرور، لجباز و تا حدی خودخواه؛ دختری که عاشق خانواده‌اشه و حاضر نیست موقعیت مالی و جایگاهش رو به‌راحتی از دست بده. دختری به نام دایانا! کارن و دایانا درست در نقطه‌ای غیرمنتظره سر راه هم قرار می‌گیرن؛ بی‌خبر از اینکه برخوردشون، نه فقط زندگی خودشون، بلکه آینده‌ی اطرافیانشون رو هم زیر و رو خواهد کرد… و شاید این بازی خطرناکِ بین عقل و احساس، خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو می‌کنن، از کنترل خارج بشه.

مقداری از متن رمان مرز عاشقی

باهم خداحافظی کردن و کارن جلوی بابا به احترام فقط باهام دست داد وبا گفتن می‌بینمت رفت. یه باردیگه بابا رو بغل کردم وحسابی بوسیدم. _مامان کجاس؟ بابا_سرش درد میکرد گرفته خوابیده. بدونه اومدی خوشحال میشه. کم این زن حرص ندادی تو. _ببخشی بابایی. بخدا میدونستم اگه با کارن روبه روبشم بازم گولشو میخورم. شما ازهیچی خبرنداری. بعدا همه چی رو واست توضیح میدم تا بدونی من توی چه عذابی بودم و همش هم نقشه‌ی اون اتابک ازخدا بیخبربود. بابا_ میدونم. همه چی رو میدونم. از سیرتاپیازشو میدونم. قبل ازرفتنت میدونستم. باخجالت سرمو پایین انداختم وگفتم: _معذرت میخوام. کفش هامو درآوردم ونگاهی به خونه مون که مثل همیشه ازتمیزی برق میزد انداختم وتوی دلم خداروشکر کردم که کارن اومد دنبالم واز اون حماقت بیرونم کشید. بابا_ خودت برومادرتو بیدارکن تواتاقشه!

باذوق پریدم هوا وباعجله رفتم توی اتاق مامان اینا. بادیدن عکسم روی پاتختی بازم خجالت کشیدم وخودمو لعنت کردم واسه این همه بی‌وفایی. مامان دستمال به سرش بسته بود وجهت مخالف من خوابیده بود. آهسته رفتم روی تخت و گونشو بوسیدم! اگه درهرشرایطی جزالان بود و لباس بیرون روی تختش میومدم پوستمو میکند! چندبار پشت سرم آروم وعمیق بوسیدمش که چشم هاشو باز کرد وبرگشت سمت من! _سلام مامانی. مامان باتعجب وهیجان_‌ای مامانی فدات تو برگشتی؟ _برگشتم قربونت بشم. باکلی دلتنگی برگشتم. بعداز خدحافظی با دایانا همراه با مهران به خونه‌ی جدیدم رفتیم. خونه‌ای که توی انتخابش هیچ نقشی نداشتم ومهران واسم پیدا کرده بود. خونه‌ای که واسه فرار از نقشه‌های اتابک واسم گرفته بود. مهران کلیدو به در انداخت و با خوشحالی تعظیم کرد گفت: _بفرمایید قربان!

به خونه خودتون خوش اومدید! باخنده گفتم: _بروکنار ببینم چی گرفتی واسم! مهران_ چشم عشقم. ازهمه قشنگ‌تر اتاق خوابشه. اونجا واسه عشق بازی هامون انتخاب کردم هانی… _بازشروع کردی؟ خندید و راهنماییم کرد، داخل خونه. خیلی قشنگ بود. ازخونه‌ی قبلیم خیلی بزرگ‌تر وشیک تربود خیلی خوشم اومد. بالذت سوتی زدم وگفتم: _آقا مهران چه کرده. رفتم سمت اولین اتاق که سریع پرید جلوم وگفت: _نه نه! اینجا سوپرایزه وشما تنهایی حق دیدنشو نداری! _ع؟ برو کنار ببینم پس کجا بخوابم؟ دستشو سمت اتاق روبه رو دراز کرد. به اتاق نگاه کردم. یه اتاق قهوه‌ای با کاغذ دیواری‌های کرم قهوه‌ای وپرده‌ی کرمی وفرش گرد قهوه‌ای وتخت یک نفره بامیز توالت و کمد لباس… _اینجا عالیه پسر! مهران_ چاکرم! البته همه رو ازجیب خودت خرج کردم نگران نباش! _اون که بله

توی خسیس بودن تو هیچ شکی نیست. حالا چرا نمیذاری اون یکی اتاقو ببینم؟ مهران_ میدونستم دایا از دستم ناراحته. اونو باخرج خودم و سلیقه‌ی خودم به بهترین شکل دیزاین کردم کادوی آشتی کنون! _واسه به دست آوردن دل دایانا حالا حالاها باید بدویی. دختر سختیه. مهران_فعلا کارهای مهمتری داریم! بیا بشین واست تعریف کنم… مهران_ بابای نامردت یه جوری برنامه ریزی کرده و پازل هارو کنار هم چیده که همه چی نشون میده به دستور تو پانیذ کشته شده و به کاظمی گفته بهت هشدار بده دست از پا خطا کنی گرفتارت میکنه. . _خب تااینجاشو میدونستم به کاظمی گفتم هرکاری لازمه بکنه. مهران_بله! بااین کارت گند زدی و احضاریه اومد درخونت و رفتنت به ترکیه هم شد اثبات مدارک… بابای پانیذ که میدونم کار اتابکه شاکی شده و الان دربه در دنبالت میگردن.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
داستان درباره‌ی پسری‌ست بی‌احساس، کسی که برای یک شب هیجان، از هیچ کاری دریغ نمی‌کنه حتی اگر پای جونش وسط باشه. پسری به نام کارِن! در مقابلش، دختری مغرور، لجباز و تا حدی خودخواه؛ دختری که عاشق خانواده‌اشه و حاضر نیست موقعیت مالی و جایگاهش رو به‌راحتی از دست بده. دختری به نام دایانا! کارن و دایانا درست در نقطه‌ای غیرمنتظره سر راه هم قرار می‌گیرن؛ بی‌خبر از اینکه برخوردشون، نه فقط زندگی خودشون، بلکه آینده‌ی اطرافیانشون رو هم زیر و رو خواهد کرد… و شاید این بازی خطرناکِ بین عقل و احساس، خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو می‌کنن، از کنترل خارج بشه.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: مرز عاشقی
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: ناشناس
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 1903
  • حجم: 6 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
خرید کتاب
60,000 تومان
  • Admin
  • 29 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
hacklink |
casino siteleri |
en iyi bahis siteleri |
casino siteleri |
casinolevant |
deneme bonusu |
casinolevant |
casinolevant |