دانلود رمان شاهکار از نیلوفر لاری

دانلود رمان شاهکار از نیلوفر لاری

موضوع اصلی رمان شاهکار

همه‌چیز از یک تصادف آغاز شد؛ روزی که گرچه لحظاتی تلخ را با خود آورد، اما ارزشش را داشت… ارزش رسیدن به آرزویی که سال‌ها در دل مانده و دست‌نیافتنی به نظر می‌رسید. آن روز، می‌ارزید به برپایی یک نمایشگاه نقاشی، به خلق یک شاهکار، به تولد یک عشق، به آغاز یک زندگی رؤیایی، به داشتن یک خانواده‌ی واقعی. شاهکار، نه فقط تابلویی در میان هزاران، بلکه اثری بود که بر همه‌ی نقاشی‌های جهان سایه انداخت؛ شاهکاری که به عشقی پاک و بعید رسید… شاهکار زیبا، داستان رسیدن است؛ رسیدن به آن‌چه همه غیرممکن می‌دانستند.

مقداری از متن رمان شاهکار

شعله اش هنوز سرکش و سوزان است و من چه بی پروا مثل پروانه ای شیدا خودم را دیوانه وار به دل این آتش انداخته ام. حس می کردم اگر کمی بیشتر کنارش بنشینم و به آن حرف های صدتا یک غاز گوش بدهم سرسام میگیرم. پس آبمیوه را گذاشتم روی میز از جا بلند شدم و به بهانه این که با آرش کار دارم او را روی مبل توی سالن انتظار تنها گذاشتم و اهمیتی هم به پشت چشم نازک کردن هایش ندادم حتما داشت. توی دلش مرا به خاطر این رفتار بی ادبانه ام سرزنش می کرد یا برایم خط و نشان میکشید که به وقتش به حسابم می رسد عمو فرامرز با دیدنم لبخندی زد و آرش با نگاهی گذرا به سمت خاله دلارام و دیدن اخم هایش فهمیده بود که قالش گذاشته ام . عمو فرامرز گفت معلومه که خاله ات مخت رو خورده. از سرت دود بلند شده چیزی نگفتم و فقط لبخند مبهمی تحویلش دادم که معلوم نمی کرد حدسش را تایید کرده ام با رد؟

هیچ شباهتی به مادر خدابیامرزت نداره اون کجا و این کجا؟ من آهی از حسرت و دلتنگى کشیدم و نگاهم را برای لحظه ای به آرش دوختم که با تاثر و دلسوزی زل زده بود به من. عمو فرامرز انگار باز برای رفتن عجله داشت و نیامده میخواست برود. مثل بقیه اولاد باباخان که بهانه هاشان برای نماندن زیاد بود یکی توی بیمارستان دچار نفس تنگی میشد یکی دل دیدن باباخان توی بیمارستان را نداشت یکی هوای بیمارستان افسرده اش می کرد و دیگری هزار و یک مشغله داشت که نمی توانست رهایشان کند یه خونه ی خیلی خوب نزدیک خونه خودمون پیدا کردیم آنی! الان داشتم با آرش در موردش حرف میزدم هر موقع دوست داشتی می تونیم بریم نشونت بدم. در حالی که داشتم موهای بیرون زده از شالم را مرتب می کردم وانمود کردم که در مورد خانه ای که میگفت چیزی تا به حال نشنیده ام سری آرام تکاندم و گفتم باشه حرفی ندارم.

عمو فرامرز نگاه معنی داری به آرش انداخت و بعد رو به من گفت ولی داداشت انگار نظرش برگشته میگه آنی نمی تونه از باباخان مراقبت کنه مسئولیت سنگینیه چون این حرف ها برایم تازگی داشت دهانم از فرط تعجب باز مانده بود نگاه شگفت زده ام داشت روی صورت آرش دودو می زد چی شده که یکهو نظرش برگشت؟ پس چرا در موردش چیزی به من نگفته بود؟ آرش؟ موضوع چیه؟ قبلا مخالفتی نداشتی که! سعی کردم تن ملایم صدایم را حفظ نگه دارم نمی خواستم عموفرامرز بفهمد که چقدر محتاج و مشتاق این هستم که هرچه زودتر شرایطی که قولش را به من داده بود برایم مهیا شود تا از این آوارگی نجات پیدا کنم. حالا که آب از سرم گذشته بود. دیگر چه فرقی میکرد میتوانم از پس این کار بربیایم یا نه؟ مجبور بودم نهایت تلاشم را بکنم. هیچ پرستاری دلسوزتر از من نمیشد برایش منی که حاضر بودم در شرایط عادی با جان و دلم از باباخان مراقبت کنم

حالا که روزگار خوب و خوشی را از سرنمی گذرانم چه جای این ناز و نوزها بود؟ آرش انگار نفسش از جای گرم در می آمد و یادش نبود توی چه فلاکتی ام! سرفه ای کرد و کمی با حالتی معذب گونه این پا و آن پا شد. نمی دانم چی را داشت از من پنهان میکرد صبر کرد تا دو پرستاری که داشتند به بخش بر می گشتند از کنارمان رد شوند بعد. با لحن شمرده و مجاب کننده ای گفت عزیزم تو الان از وضعیتی که واسه باباخان پیش اومده ناراحت و دلت متاثری و میخواد براش هرکاری از دستت برمیاد انجام بدی. ولی واقعیت اینه که تو از پس پرستاریش برنمیای وگرنه منم از خدام بود که از دست این آرش… کاش میدانستم چی شده که داشت لگد به بخت کوچک من میزد آخر. توی این حال و روز چه پیشنهاد بهتری در انتظارم بود  توی خانه ای که قرار نبود اجاره ای بابتش بپردازم پیش باباخان میماندم درسم سم را میخواندم و از باباخان مراقبت کردم.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
همه‌چیز از یک تصادف آغاز شد؛ روزی که گرچه لحظاتی تلخ را با خود آورد، اما ارزشش را داشت… ارزش رسیدن به آرزویی که سال‌ها در دل مانده و دست‌نیافتنی به نظر می‌رسید. آن روز، می‌ارزید به برپایی یک نمایشگاه نقاشی، به خلق یک شاهکار، به تولد یک عشق، به آغاز یک زندگی رؤیایی، به داشتن یک خانواده‌ی واقعی. شاهکار، نه فقط تابلویی در میان هزاران، بلکه اثری بود که بر همه‌ی نقاشی‌های جهان سایه انداخت؛ شاهکاری که به عشقی پاک و بعید رسید… شاهکار زیبا، داستان رسیدن است؛ رسیدن به آن‌چه همه غیرممکن می‌دانستند.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: شاهکار
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: نیلوفر لاری
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 1715
  • حجم: 11 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
لینک های دانلود
  • Admin
  • 331 بازدید
لینک کوتاه:
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
hacklink panel |
casino siteleri |
deneme bonusu |
betorder |
güncel bahis siteleri |
cratosbet |
hititbet |
casinolevant |
casinolevant |
casinolevant |
deneme bonusu veren siteler |
deneme bonusu veren siteler |
sekabet giriş |
asyabahis giriş |
Deneme Bonusu Veren Siteleri 2025 |
deneme bonusu veren siteler |
deneme bonusu veren siteler |
taksimbet giriş |
betpas giriş |
bahis siteleri |
ekrem abi siteleri |
betebet giriş |