دانلود رمان سنگ کاغذ قیچی از رویا رستمی

دانلود رمان سنگ کاغذ قیچی از رویا رستمی

موضوع اصلی رمان سنگ کاغذ قیچی

باراد، پسر ۲۹ ساله‌ی شهردار شهری که در آستانه‌ی ورود به مجلسه، زندگی‌ای متفاوت از پدرش داره. صاحب یه باشگاه بدن‌سازیه، با غروری که تو چشماش فریاد می‌زنه. وقتی ناموس‌پرستی‌اش به جوش میاد، در لحظه‌ای خشمگین، به دفاع از خواهرِ دوستش برمی‌خیزه… و اتفاقی رقم می‌زنه که همه‌چی رو عوض می‌کنه: ضربه‌ای با چاقو، توی یه کوچه تنگ. اما تنها نبود… دختری اون لحظه رو دید. دختری که دو روز از ترس از خونه بیرون نمیاد. و روز سوم، با زخمی توی پهلو، درست رو‌به‌روی باراد می‌ایسته… و فقط یک جمله می‌گه: «سوار شو.» از اینجا به بعد، قصه‌ی ما نه فقط یه عاشقانه‌ست… بلکه سفریه به دل اتفاقات پر رمز و راز، احساساتی تلخ و شیرین، و عشقی که جرقه‌اش وسط تاریکی روشن می‌شه.

مقداری از متن سنگ کاغذ قیچی

با دلارام نشسته بودند روی تخت، پا دراز کرده بودند و از دخترانگیشان می‌گفتند. دلارام با آن صورت ناز و گرد ماه بود. یک دختر سفیدرو با چشمانی به رنگ عسل که مایل به سبز بود. سادگی‌اش آنقدر گیرا بود که بشود عاشقش شد. – عشق؟ – هوم! سبد آلبالویی که جلویش بود برق می‌زد. بهروز سر صبحی رفته بود و برایشان یک سبد پر، آلبالو چیده بود. روی آلبالو نمک پاشید و گفت: – تجربه‌اش نکردم، با منطقم جلو رفتم. دلارام متاسف گفت: – مگه می‌شه؟ منطق تو زندگی خوبه، اما همه چیز رو پوشش نمیده. – می‌دونم. دو شب بود پلک روی هم نگذاشته بود بس که احسان با دست‌های گره کرده‌ی پردیس جلوی چشمانش رژه می‌رفت. اگر عشق بود… کار به نخوابیدن می‌کشید؟ بیداری‌اش محض حرصش بود

و تلافی که از قلبش شعله می‌کشید. تصور این‌که مردی عین احسان به همین راحتی به او خیانت کند ابدا سخت نبود. زمینه‌اش را داشت. احسان برتری طلب بود. دنبال برتری بود. درون کار و زندگی حتی عشق! گفته بود مصلحت او را به سمت ماهور کشانده. مادرش هم که جفت پا آماده بود در این مصلحت. – عشق خوبه، کاش بتونم عاشق بشم. دلارام اخم درهم کشید و گفت: – مزخرف‌ترین چیزیه که سراغت میاد. – چرا؟! دلارام لب گزید و نگاه دوخت به بهروزی که بالاخره موفق شده بود مرغ‌ها را تکه‌تکه کند و مواد بزند. – خسته نباشی آقا! بهروز لبخند زد و گفت: – خسته که هستم اما می‌ارزه. مش قپونی جلوی در اتاقکش به دیوار تکیه داده بود و چرت می‌زد. – مشتی؟ مش قپونی تکانی خورد و سرش را بلند کرده گفت: – بله!

– مشتی یه کم چوب بیار سر این منتقل بذاریم، آتیشو روشن کنیم تا بچه‌ها برسن. – به روی چشم. مش قپونی بلند شد که بهروز با خنده گفت: – خوش می‌گذره دخترا؟ نزدیکشان شد که ماهور فورا پاهایش را جمع کرده گفت: – بفرمایید بشینید. بهروز دستی به موهای پرپشتش کشید و گفت: – ممنونم. صدای در زدن آرامی، نگاه بهروز و بقیه را به سمت در کشید. بهروز رو به ماهور گفت: – لطفا جوری بشینید که کسی متوجه شما نشه. ماهور اخم‌هایش را درهم کشید. هرجایی‌که بود برایش شرط می‌گذاشتند. تمام زندگیش شده بود شرط. پر حرص بلند شد کنار دلارام نشست که بهروز در را باز کرد. از دیدن کسی که پشت در بود نفس عمیقی کشید. – بابک؟ بابک با لبخند و تردید گفت: – تو بهروزی دیگه؟ بابک مات نگاهش کرد.

برگشته بود. – خو… خودمم. بابک دستی روی شانه‌اش زد و گفت: – بیا ببینم. محکم بغلش کرد و گفت: – خوب به خودت رسیدی پسر… بزرگ شدی! بهروز به زور لبخند زد و کنار کشید. باراد می‌آمد خون به پا می‌کرد! – تعارف نمی‌کنی؟ – حواسم پرت شد داداش، بفرما. بابک قدم به داخل گذاشت، دلارام مسخ شد. قلبش تا به تا زد. چه ظالمانه غافلگیرش می‌کردند. قدم دوم… باید یکی محکم به صورتش سیلی می‌زد تا از خواب شش ساله‌اش بلند شود. قدم سوم… تابستان که مهلت نمی‌داد، یکهو تنت تب می‌کند. دلت می‌خواهد روسری بکنی، مو پریشان کنی تا تمام غزل‌ها یکی یکی از موهایت درون حوض کوچک خانه بریزد. ماهی‌ها هم غزل دوست دارند. عاشقشان می‌کند. قدم چهارم… لبخند به صورت خشنش می‌آمد.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
باراد، پسر ۲۹ ساله‌ی شهردار شهری که در آستانه‌ی ورود به مجلسه، زندگی‌ای متفاوت از پدرش داره. صاحب یه باشگاه بدن‌سازیه، با غروری که تو چشماش فریاد می‌زنه. وقتی ناموس‌پرستی‌اش به جوش میاد، در لحظه‌ای خشمگین، به دفاع از خواهرِ دوستش برمی‌خیزه… و اتفاقی رقم می‌زنه که همه‌چی رو عوض می‌کنه: ضربه‌ای با چاقو، توی یه کوچه تنگ. اما تنها نبود... دختری اون لحظه رو دید. دختری که دو روز از ترس از خونه بیرون نمیاد. و روز سوم، با زخمی توی پهلو، درست رو‌به‌روی باراد می‌ایسته... و فقط یک جمله می‌گه: «سوار شو.» از اینجا به بعد، قصه‌ی ما نه فقط یه عاشقانه‌ست... بلکه سفریه به دل اتفاقات پر رمز و راز، احساساتی تلخ و شیرین، و عشقی که جرقه‌اش وسط تاریکی روشن می‌شه.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: سنگ کاغذ قیچی
  • ژانر: عاشقانه، هیجانی
  • نویسنده: رویا رستمی
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 870
  • حجم: 3 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
لینک های دانلود
  • Admin
  • 576 بازدید
لینک کوتاه:
دیگر آثار
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!