دانلود رمان ریسمان از صبا ترک

دانلود رمان ریسمان از صبا ترک

موضوع اصلی رمان ریسمان

گاهی تنهایی، انسان را به موجودی بدل می‌کند متفاوت از دیگران؛ تنهایی‌ای که در ذهن ریشه می‌دواند، زخم‌زننده‌تر از آنی‌ست که در واقعیت تجربه‌اش می‌کنی. در این لحظه‌ها، یا در خودت گم می‌شوی و جا می‌زنی، یا مشت‌هات رو گره می‌کنی، زانو به زانو، می‌ایستی و برای بودن، برای زنده موندن، می‌جنگی. همه چیز بستگی دارد به زاویه نگاهت، به اینکه جهان را چگونه معنا می‌کنی… برای پونه، زندگی نه آرام و بی‌صدا، که پر از نبرد و چالش رقم خورد؛ دختری که تصمیم گرفته بود تنهایی مسیر را طی کند… البته اگر یونس، همان یونسِ سمج و سرسخت، می‌گذاشت…

مقداری از متن ریسمان

با دهان باز نگاهش میکنم، عینک مطالعه را باز به چشم میزند، لپتاپ را میبندم. _ کار نکن، تعریف کن خب. عجب! چجور سرشون رو زیر آب میکنه؟ لبخند پهنی زده و گونه ام را بین دو انگشت میگیرد. _ فقط اون جفت چشمات، تو عمرت اینقدر کنجکاو نشده بودیا. روی پایش میکوبم. _ نکبت، چرا تاحالا تعریف نکردی؟ با لبخندی محو نگاهم میکند. _ چون بیشتر از قبل دلیل پیدا میکردی اذیتم کنی. به زانویش آرام پا کوبیدم و او آرام لبخند زد. _ زندگی همه باگ داره، پونه. همهٔ زندگیا زشتی دارن که آدم نمیخواد بقیه ببینن. آقام پر از عقده بود، حقم داشت، همیشه تحقیر شده بود، پدر و مادرش به اصطلاح خانهزاد بودن، چند نسل تو اون خانواده بزرگ شدن، بیسواد و بیهنر، عین درخت ریشه دونده بودن… از چشم کی میدیدن؟ ارباب.

چقدر داستان آدم ها شبیه هم بود، موضوع یکی و محتوا متفاوت. _ عین من! باز لبخند غمگینی زد و زانوها را جمع کرد. _ تو عصیانگر بودی، شبیه خود آقام. ولی تو تهش تلخ بودی، ولی آقام سنگدل بود، طماع و پر از حرص، بیرحم بود. زمان مصدق تو شلوغ پلوغیا دستبه کار شده بود، ارباب یه پسر بزرگ داشت و یه دختربچه از زن دوم، ماشین پسره رو دستکاری میکنه، پسره تو میافته ته دره، میمونه ارباب پیر و دخترش و زنش… هرگز اینها را نمیدانستم، نگفته بود. انگار هر قسمت دریچه ای جدید بود برای دیدن آن پیرمرد. _ یعنی کشتش…؟ تو میدونستی؟ بدون هیچ واکنشی نگاهم کرد. _ آره، خودش گاهی با خنده تعریف میکرد، فقط برای من… حتی وقتی از خودبیخود بود هم به کسی نمیگفت که با ارباب و خانوادهش چکار کرده…

بهتزده نگاهش کردم. _ بهش هیچی نمیگفتی؟ یونس، اون آدم کشته بود. سر پایین میاندازد و بعد مستقیم و بیحالت به من چشم میدوزد. _ پونه! من بارها و بارها، هر بار بعد از رفتار زنای حاجی و خواهرام نقشهٔ قتلشون رو میکشیدم. اگه تو رو نمیدیدم شاید همون کاری رو میکردم که آقام کرد… بعدم، آقام بود، تنها پناهم بود، هم ازش میترسیدم هم بهش افتخار میکردم. نیشخندم اختیاری نبود، فقط کلمهٔ افتخار کنار اسم آن پیرمرد کمی اغراق بود. او هم مقابل من نیشخند میزند. _ چیه؟ عجیبه من به آقام افتخار کنم؟ اما برای یه پسربچه نیست. اونم برای منی که وارث بودم، عزیز کرده، عجیب نبود… من چی از حرفاش میفهمیدم وقتی خیلی قهرمانطور درموردش حرف میزد؟ از روی زمین پا شد و من هم پشتسرش، لبخند زد.

_ دارم برات قصه میگم نه؟ حتی فکرش را هم نمیکرد که این غصه چقدر حالم را بهتر میکرد. داستانی از گذشته برای منی که فردا میبایست میرفتم برای شنیدن داستان یک مرد که انگار نیمی از من به او تعلق داشت. _ بریم تو تخت تعریف کنی؟ دنبالش رفته و پایین لباسش را کشیدم. میخواست برای خودش چای درست کند، تیبگ را برداشت و کتری برقی را روشن کرد. _ هر چی پونه خانوم بخوان. دست پیش آورده و دور شانهام انداخت، با دست آزادش هم آبجوش را داخل ماگ شیشه ای ریخت، آب به سرعت رنگ گرفت. ـ سربه سرم نذار، پسر حاجی… باید به خاطر تعریف نکردنات به سلابه بکشمت. من را به خودش چسباند و همقدم شدیم. _ داروهاتو بخور تا بریم تو تخت… تا تو میخوری من ملافه ها رو عوض کنم.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
گاهی تنهایی، انسان را به موجودی بدل می‌کند متفاوت از دیگران؛ تنهایی‌ای که در ذهن ریشه می‌دواند، زخم‌زننده‌تر از آنی‌ست که در واقعیت تجربه‌اش می‌کنی. در این لحظه‌ها، یا در خودت گم می‌شوی و جا می‌زنی، یا مشت‌هات رو گره می‌کنی، زانو به زانو، می‌ایستی و برای بودن، برای زنده موندن، می‌جنگی. همه چیز بستگی دارد به زاویه نگاهت، به اینکه جهان را چگونه معنا می‌کنی... برای پونه، زندگی نه آرام و بی‌صدا، که پر از نبرد و چالش رقم خورد؛ دختری که تصمیم گرفته بود تنهایی مسیر را طی کند… البته اگر یونس، همان یونسِ سمج و سرسخت، می‌گذاشت...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: ریسمان
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: صبا ترک
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 1106
  • حجم: 24 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
  • Admin
  • 255 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!