دانلود رمان بهار رسوایی از حدیثه ورمز

دانلود رمان بهار رسوایی از حدیثه ورمز

موضوع اصلی رمان بهار رسوایی

عمران کله‌خرابه، یه بوکسور عصبانی که وقتی پای انتقام وسط میاد، دیگه چیزی جلودارش نیست. برای ضربه زدن به بهزاد، میره سراغ خواهرش: بهار. دختری که قراره با پسرعموی خودش ازدواج کنه. اما عمران با کاری که نباید می‌کرد، همه‌چی رو بهم می‌ریزه. حالا مجبور میشه با بهار ازدواج کنه، ولی این ازدواج اجباری تازه شروع یه انتقام وحشیانه‌ست…

مقداری از متن بهار رسوایی

کنار خان جون پشت شیشه ی ای سی یو ایستاده بودیم و بهزاد را تماشا می کردیم. یک فیلم تراژدی غمناک که بی درک چشمانمان را به خودش خیره کرده بود. فضای نیمه تاریک اتاق و آدم هایی که بی صدا و حرکت روی تخت بودند و از همه بدتر صدای بوق دستگاها، ترس را به آدمی می کرد. از تمامی شلنگ و دستگاه هایی که بر بدنش وصل شده بود، تنفر می ورزیدم. حقمان این نبود، نه حق ما و نه حق زندگی آراممان. عمو به همراه مرد ریش سفیدی گوشه ای ایستاده بودند و صحبت می کردند، بهنام با صورتی کبود شده روی صندلی نشسته بود و پای سالمش را عصبی تکان می داد. با هشدار پرستار کم کم از آن محیط خفه گان آور بیرون رفتیم. سومین روز از بودن بهزاد در بیمارستان می گذشت.

حالش بهتر شده بود اما کوره ی داغ عصبانیتش شعله ور بود، آن قدری که عمو از کار و زندگی اش زده بود و خودش همراهش در بیمارستان مانده بود. با صدای بهنام که پشت گوشی بر سر کسی فریاد میزد لباس ها را بی دقت در کشو ریختم و از اتاق بیرون دویدم. روی صندلی نشسته بود و … گوشه ی چادرم را در البه الی دست های عرق کرده ام فشردم و با صدایی  که بغض کنج آن النه کرده بود، لب زدم: تو رو خدا بیا بریم مریم، آخه ما  اینجا چیکار می کنیم؟! دستش را به عالمت سکوت روی بینی اش گذاشت و دوباره به حرف زدنش  ادامه داد. قهقهه هایش سکوت وهم آور اطراف را می شکست و مرا بیش تر  از قبل می ترساند. دیگر صبرم تمام شده بود. اگر کسی مرا می دید و گزارش من را به گوش  بهزاد و بهنام می رساند

کارم ساخته بود. بلند شدم و بی توجه به مریم و پسری که درست در چند وجبی اش روی  صندلی نشسته بود، از آن پارک منحوس بیرون زدم.  – هوی بهار کجا میری؟ جوابی ندادم و با قدم های بلند به راهم ادامه دادم. می دانستم مریم آن پسر را رها نمی کند و دنبالم نمی آید. تنها درد او این  بود که مادرش ببیند که همراه من است، بقیه اش مهم نبود. گوشه ی چادرم را در لابه لا ی دست ها ی عرق کرده ا م :فشردم و با صدایی که بغض کنج آن لانه کرد ه بود، لب زدم! تو رو خدا بیا بریم مریم، آخه ما اینجا چیکار می کنیم؟ دستش را به علامت سکوت روی بینی اش گذاشت و دوبار ه به حرف زدنش ادامه داد. قهقهه هایش سکوت وهم آور اطراف را می شکست و مرا بیش تر از قبل می ترساند دیگر صبرم تمام شده بود.

اگر کسی مرا می دید و گزارش من را به گوش بهزاد و بهنام می رساند کارم ساخته بود بلند شدم و بی توجه به مریم و پسری که درست در چند وجبی اش رو ی صندلی نشسته بود، از آن پارک منحوس. بیرون زدم، هوی بهار کجا میری؟ جوابی ندادم و با قدم های بلند به راهم ادامه دادم. می دانستم مریم آن پسر را رها نمی کند و دنبالم نمی آید تنها درد او این بود که مادرش ببیند که همراه من است، بقیه اش مهم نبود نگاهی به ساعت مچی ام انداختم، زمان، سه بعداز ظهر ر ا نشان می داد و من که باید در این موقع از روز در خانه کنار خان جون بودم، حال خیابان های این سمت از شهر را که ناامنی در آن موج می زد، پرسه می زدم عر ق از سر و رویم می بارید و با تمام وجودم سعی می کردم …

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
عمران کله‌خرابه، یه بوکسور عصبانی که وقتی پای انتقام وسط میاد، دیگه چیزی جلودارش نیست. برای ضربه زدن به بهزاد، میره سراغ خواهرش: بهار. دختری که قراره با پسرعموی خودش ازدواج کنه. اما عمران با کاری که نباید می‌کرد، همه‌چی رو بهم می‌ریزه. حالا مجبور میشه با بهار ازدواج کنه، ولی این ازدواج اجباری تازه شروع یه انتقام وحشیانه‌ست...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: بهار رسوایی
  • ژانر: عاشقانه، انتقامی، ازدواج اجباری
  • نویسنده: حدیثه ورمز
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 2240
  • حجم: 9 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
لینک های دانلود
  • Admin
  • 1,320 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!