دانلود رمان بامداد خمار از فتانه حاج سیدجوادی

دانلود رمان بامداد خمار از فتانه حاج سیدجوادی

موضوع اصلی رمان بامداد خمار

سودابه، دختر ثروت و علم، در آستانه انتخابی ایستاده که می‌تواند او را از چارچوب سنت‌های خانوادگی عبور دهد. دل در گرو مردی دارد که خانواده‌اش او را لایق این پیوند نمی‌دانند. مادرش، درمانده از این سرکشی، دست به دامان محبوبه عمه‌ای با گذشته‌ای پرفرازونشیب، می‌شود تا سودابه را از تکرار اشتباه باز دارد. اما در پس کلمات پندآمیز محبوبه، حقیقتی مدفون نهفته‌ست؛ حقیقتی که نه‌تنها سودابه، که گذشته‌ی خانواده را نیز زیرورو خواهد کرد…

مقداری از متن بامداد خمار

سرش را به عقب انداخت و به قهقهه خندید. شیفته تر شدم. دایه لاله ها را روشن کرد و در طاقچه اتاق ها گذاشت و ما را برای خوردن شام صدا کرد. بعد از مدت ها توانستم یک شکم سیر غذا بخورم. نمی دانم به خاطر آن بود که فشار پدر و مادرم از سرم برداشته شده بود و از قفسی که در آن تحت نظر بودم رها شده بودم و مسیر زندگیم به اختیار خودم واگذار شده بود یا به دلیل آن که به آنچه می خواستم رسیده بودم. حال پرنده ها را داشتم. آزاد، بدون ترس و واهمه. سرخوش دایه از جا برخاست و دل من فرو ریخت. گفت محبوب جان، من هم باید بروم. می دانی که منوچهر بهانه مرا می گیرد. خانم گفتند زود برگردم و به او برسم. آخر خانم جانت خیلی خسته هستند مادرم خسته بود؟ برای عروسی دخترش زحمت کشیده بود؟

چه کرده بود؟ چه گلی به سر من زده بود؟ حالا دایه را هم احضار کرده بود. شبی که خانواده عروس تا صبح در خانه او می ماندند و او را تنها نمی گذاشتند. ولی در نظر پدر و مادر من رحیم شوهر من آن قدر ها ارزش نداشت. در نظر آن ها او باید مرا به هر صورت که بودم قبول می کرد و روی سر خود می گذاشت. حتی اگر معلوم می شد دسته گل به آب داده ام و دو تا بچه هم دارم باز رحیم مرا با منت می پذیرفت. مرا، این تافته جدا بافته را. بنابراین حتی حضور دایه نیز غیر ضروری بود. با رنجش از جا برخاستم و گفتم می روم دست هایم را بشویم. دایه از پله ها پایین دوید و با پارچ از پاشیر آب آورد. آب حوض کثیف و لجن گرفته بود. می دانست که به آن دست نمی زنم. رحیم هم همراهم آمد.

دایه آب ریخت و ما دست و دهانمان را شستیم و خشک کردیم. رحیم رفت تا چراغ بادی را روشن کند و روی پله دالانی بگذارد که به در کوچه منتهی می شد تا دایه هنگام رفتن جلوی پای خود را ببیند. بیچاره فیروز خان گرسنه و تشنه توی کالسکه منتظر دایه بود. با وجود اصرار من، دایه جانم لازم ندیده :بود که به او شام بدهد و گفته بود چه خبر است؟ لازم نیست اول غروب شام بخورد. می رود خانه شامش را می خورد. دیر که نشده! نترس از گرسنگی نمی میرد. دایه مرا از پله ها بالا و به اتاق تالار برد و در آن جا در بین آن اتاق و اتاق کوچک تر را گشود. رختخواب ساتن صورتی را روی زمین پهن کرده بود. هر دو چراغ لاله را که شمع در آن ها می سوخت به آن جا آورد و دو طرف طاقچه نهاد.

لاله های رنگین روشن با نقش ناصر الدینشاه که با سبیل های چخماقی از روی طاقچه به من نگاه می کردند. دایه دست مرا گرفت و گفت بنشین. روی لحاف دو زانو نشستم و دست ها را بر زانو نهادم. مثل مرغ سرکنده بودم. تنم می لرزید. چهر ه ام به سوی در بود. انگار میان دود و مِه احاطه شده بودم. منتظر ناشناخته ای بودم که چاذب و موحش بود. تنها بودم. بی کس بودم. طرد شده بودم. با این همه به تنها پناهی که بعد از این در زندگی داشتم دل سپرده و امیدوار بودم: دایه شصت تومان در کف دست من نهاد و گفت …این را آقا جانت دادند تا به تو بدهم. خودت خرجش کن -مکثی کرد و افزود سفره را جمع کرده ام. ولی فرصت نکردم ظزف ها را بشویم. خانم جان منتظر است. گفته اند زود برگردم. – شوهرت بد مردی نیست.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
سودابه، دختر ثروت و علم، در آستانه انتخابی ایستاده که می‌تواند او را از چارچوب سنت‌های خانوادگی عبور دهد. دل در گرو مردی دارد که خانواده‌اش او را لایق این پیوند نمی‌دانند. مادرش، درمانده از این سرکشی، دست به دامان محبوبه عمه‌ای با گذشته‌ای پرفرازونشیب، می‌شود تا سودابه را از تکرار اشتباه باز دارد. اما در پس کلمات پندآمیز محبوبه، حقیقتی مدفون نهفته‌ست؛ حقیقتی که نه‌تنها سودابه، که گذشته‌ی خانواده را نیز زیرورو خواهد کرد...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: بامداد خمار
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: فتانه حاج سیدجوادی
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 284
  • حجم: 5 مگابایت
  • منبع تایپ: به بوک
لینک های دانلود
  • Admin
  • 14 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!