دانلود رمان قاب سوخته از پروانه قدیمی

دانلود رمان قاب سوخته از پروانه قدیمی

موضوع اصلی رمان قاب سوخته

نگاه پر از نگرانیم را به صورت افرا دوختم. بدون توجه به استرس من به خیارش گاز می زد. چشمان سیاهش با آن برق پر شیطنتش دلم را به آشوب کشید. چرا حرفی نمی زد تا آرام شوم؟ خدایا چرا این دختر امروز دردِ مردم آزاری گریبانش را گرفته بود؟ با حرص به صورت بیخیال دختر خاله‌ام زل زدم و غریدم: – تورو خدا، اون خیار وامونده رو ول کن و بگو جواب بابامو چی بدم. ایکاش زودتر بهش گفته بودم کدوم شهرو توی انتخابم زدم.

مقداری از متن قاب سوخته

به آغوشش پناه بردم و برای اولین بار در این روز پر استرس با دیدن لبخند و ذوقی که در چشمانش برق میزد ذوق زدم نگرانی از واکنش پدرم و استرس بیش از حد مادرم را برای لحظه ای فراموش کردم. میدانستم خاله مثل همیشه مانند یک کوه پشتم ایستاده جایگاهی که باید پدرم میداشت و نداشت مهربانیش مرا یاد مادر بزرگ ها مینداخت مادربزرگی پدری که چشم دیدنم را نداشت چون پسر نبودم و مادربزرگ مادری هم نداشتم.

– بیا خاله به قربونت خسته نباشی عشق خاله تو یکی بالاخره عرضه تو نشون دادی خیالم راحت شد نمردمو یه نفر توی خاندانمون خانوم دکتر شد و پرچم خاندان بزرگ نیا رو بالا برد. سهیل به شوخی اخمی کرد و رو به مادرش گفت اوه مامان چرا شلوغش میکنی. بذار اسمشو توی دانشکده ای که قبول شده بنویسه. اونوقت به نافش خانوم دکتر ببند. اینو چه به دکتری؟ خون ببینه غش می کنه. چنان با حرص حرف میزد که رگ پیشانیش ورم کرده بود. صورت سبزه با نمکش با آن ابروهای صاف رو به پایین و بینی کوچکی که قوز بالای آن شبیه منقار عقاب بود، بامزه و کمیک بود به حرص خوردنش خندیدم. از این کل کل کردن ها همیشه بین من و سهیل بود و چیز غیرعادی نبود.

برای اینکه حرصش را بیشتر در بیاورم، مانند همیشه خودم را برای خاله سیمای مهربانم لوس کردم و کنارش نشستم. دستم را دور گردنش حلقه زدم و بوسه ای روی گونه ی استخوانی اش نشاندم صورتش بر خلاف من و مادرم استخوانی و کشیده بود با دلبری خاص خودم رو به خاله سیما گفتم:- قربون خاله ی خوبم برم همینکه شما خوشحالی به دنیا میارزه بذار حسودا چشماشون در بیاد مادرم با سینی شربت از آشپزخانه ی کوچک گوشه ی حال بیرون آمد سالن پذیرایی آنقدر کوچک بود که از اشپزخانه حرفهای ما را به خوبی می شنید. کلا خانه ی کوچکمان طول و عرضش با ۴ یا ه قدم به انتها میرسید.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
نگاه پر از نگرانیم را به صورت افرا دوختم. بدون توجه به استرس من به خیارش گاز می زد. چشمان سیاهش با آن برق پر شیطنتش دلم را به آشوب کشید. چرا حرفی نمی زد تا آرام شوم؟ خدایا چرا این دختر امروز دردِ مردم آزاری گریبانش را گرفته بود؟ با حرص به صورت بیخیال دختر خاله‌ام زل زدم و غریدم: - تورو خدا، اون خیار وامونده رو ول کن و بگو جواب بابامو چی بدم. ایکاش زودتر بهش گفته بودم کدوم شهرو توی انتخابم زدم.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: قاب سوخته
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: پروانه قدیمی
  • تعداد صفحات: 1937
خرید کتاب
40,000 تومان
  • Admin
  • 99 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!