دانلود رمان به من بگو لیلی از مهسا زهیری

دانلود رمان به من بگو لیلی از مهسا زهیری

موضوع اصلی رمان به من بگو لیلی

نسیم، روانشناس جوانی‌ست که نامزدش روزی بی‌هشدار رهایش کرد. شکست عشقی، نگاه سنگین اطرافیان و زمزمه‌هایی که پشت سرش بلند شد، او را از شهر و خاطراتش فراری داد. حالا تهران برایش شده پناهگاه، جایی برای فراموشی و از نو ساختن خود. اما آرامشش چندان دوام نمی‌آورد… همه‌چیز از وقتی تغییر می‌کند که دکتر کارن شفیق مردی جدی، متکی به منطق و به‌شدت بسته، مجبور می‌شود تحت جلسات روان‌درمانی قرار بگیرد؛ آن هم نه به خواست خودش، بلکه به اجبار شرایط. جلسات درمانی، اول برای هردو آزاردهنده‌ست. یکی از زخم‌هایش فرار می‌کند، آن یکی انکارشان می‌کند. اما کم‌کم… مرز بین بیمار و درمانگر، گذشته و حال، اجبار و علاقه… شروع به لرزیدن می‌کند.

مقداری از متن رمان به من بگو لیلی

خودش هم می‌دونست که جمله ی چند معنایی رو استفاده کرده. به خصوص با آوردن اسم کوچیک. زن برای چند ثانیه به چشم‌های نسیم خیره شد. بعد توی صندلی راحت‌تر نشست و نگاهش رو به سخنران داد. خوشبختانه سوال دیگه‌ای نپرسید و واکنش بچگونه‌ای هم نشون نداد. نسیم نفس عمیقی کشید و به حرفی که زده بود فکر کرد. اگر مشکلی برای کارن پیش می‌اومد، خودش رو برای بی‌ملاحظگیش نمی‌بخشید. دروغ نگفته بود ولی نمی‌تونست جلوی برداشت‌های مختلف از جمله رو بگیره. به یاد حرف ماهان افتاد. داشت به خاطر مردی که سهمش نبود، خیلی کوتاه می‌اومد، خیلی مایه میذاشت، خیلی بی‌ملاحظه می‌شد. شاید حق با ماهان بود. زن‌های اطراف کارن به خاطر از دست ندادنش، دست به هر کاری می‌زدند. یکی خودکشی می‌کرد، یکی باعث طلاقش می‌شد و یکی مثل این زن بدش نمی‌اومد ازش خواستگاری کنه…

حالا نسیم هم شده بود یکی از همین زن ها. از این فکر با عصبانیت از جا بلند شد و با عذرخواهی از جلوی ردیف صندلی‌ها عبور کرد. یک راست از سالن خارج شد و به طرف ماشینش رفت. نه! نسیم همچین قصدی نداشت که خودش رو تا این حد پایین بیاره. داخل ماشین بهش پیام داد: یه کاری پیش اومد که باید می‌رفتم. خداحافظ تا فردا. بعد گوشی رو خاموش کرد و استارت زد. پالتوش رو توی اتاقک نگهبانی آویزون کرد و بدون برداشتن جارو و سطل و تی، بیرون رفت. قبل از انجام هر کاری باید لیلی رو می‌دید. دیروز به معنای واقعی کلمه غالش گذاشته بود. حتی گوشی رو هم روشن نمی‌کرد که جواب کارن رو بده. کارن هم عصبانی بود و هم احساس تحقیر شدن می‌کرد. سمت اتاق مدیر موسسه رفت، سر و صدایی از طبقه ی بالا شنیده می‌شد. در اتاق رو زد و وارد شد. بعد از سلام و تعارفات همیشگی پرسید: خانوم محسنی بیرونند؟

پرچمی با انگشت به بالا اشاره کرد و گفت: تو راهروی بالا برنامه دارند. – چه برنامه ای؟ – چند هفته پیش واسه گردهمایی خانوم‌های سرطانی، اطلاعیه داده بودیم، تاریخش امروز بود. نسیم جان بالاست. – داره سخنرانی می‌کنه؟ – تقریباً… توصیه‌های روانشناسی. آخر جلسه هم بروشورهای پزشکی و رژیم توزیع میشه. – که اینطور. – بله. امیدواریم یه کمکی بشه. خیلی خوب استقبال کردند. – خیلی وقته شروع شده؟ تلفن زنگ خورد. پرچمی نگاهی به ساعت انداخت و در حالیکه گوشی رو برمی داشت، جواب داد: آره، آخراشه. کارن سر تکون داد و بیرون رفت. تمام شب منتظر بود، حالا هم اینجا. به سمت پله‌های طبقه ی دوم رفت. صدای صحبت کردن لیلی کم کم واضح و واضح‌تر می‌شد. کارن روی یکی از پله‌های وسط نشست که توی دیدرس جمعیت نباشه، خانم‌هایی که روی صندلی‌های ردیف شده وسط راهرو، نشسته بودند و گوش می‌دادند.

صندلی‌ها پشت به پله و رو به دیوار جنوبی ساختمون چیده شده بود. یکی از خانم‌ها گفت: ببخشید! – بفرمایید! – همه ی این حرف‌ها درست، ولی من هر بار که امیدوارتر شدم، با پیشرفت مریضی، ناامیدیم چند برابر شد. صدای آروم گفتگو توی راهرو پیچید و لیلی جواب داد: من همون ابتدای بحث گفتم خوشبینی واقع گرایانه. گاهی پزشک‌ها به خاطر از دست نرفتن روحیه بیمارشون، سعی می‌کنند اطلاعات موثق ندند. خیلی امیدوارشون کنند، ولی بعد از یه مدت که با نتایج درمان ضد و نقیض بود… بیمار دچار بی‌اعتمادی میشه. – بله… منظور من هم دقیقاً همین بود. – در این صورت شما به عنوان کسی که داره با بیماری دست و پنجه نرم می‌کنه، به پزشک ثابت کنید که تحمل شنیدن حقایق رو دارید. از پزشک بخوایید که با شما تعامل داشته باشه. در این صورت در طول درمان نه دچار بی‌اعتمادی و ناامیدی میشید، نه از نتیجه ی درمان سرخورده.

همه با تاکید چیزی گفتند و بعد ساکت شدند. کارن بارها و بارها با اینجور موارد مواجه شده بود و متوجه حرف‌های لیلی می‌شد. لیلی ادامه داد: پس جمعبندی بحثمون این شد خانم ها… یک. در هر شرایطی امیدوار باشید، ممکنه هر لحظه حقایقی در مورد درمان قطعی بیماری کشف بشه. دو. گاهی خاطره‌نویسی کنید، حالات درونی خودتون رو بنویسید. سه. تمرین‌های ریلکسیشن فراموش نشه. توی بروشور، هم آدرس مراکزش هست، هم آموزش چند تا روش ساده. چهار. کاری رو یاد بگیرید که همیشه آرزوش رو داشتید، با توجه به سطح توانایی جسمیتون. مثل زبان، موسیقی، نویسندگی و… – خانوم من کیف سنتی درست می‌کنم. – چقدر عالی… حتی می‌تونید با هم در تماس باشید و کارهای هنریتون رو رد و بدل کنید! چند نفر خندیدند و صدای گفتگوی شادی دوباره پیچید. لیلی مشغول جواب دادن به سوال‌ها شد و‌ بروشور رو پخش کرد.

  • اشتراک گذاری
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: به من بگو لیلی
  • ژانر: عاشقانه، معمایی، روانشناسی
  • نویسنده: مهسا زهیری
  • ویراستار: به بوک
  • تعداد صفحات: 536
  • منبع تایپ: به بوک
  • Admin
  • 65 بازدید
لینک کوتاه:
دیگر آثار
ورود کاربران

درباره ما
به بوک
دانلود رمان, رمان, دانلود رمان عاشقانه, رمان عاشقانه, دانلود رمان کل کلی, رمان جدید, رمان ایرانی, رمان بوک, دانلود رایگان رمان بدون سانسور pdf
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!