این داستان، روایت دختری‌ست به نام سوگند که سال‌ها در دل، عشقی پنهان به پسرعمویش حسام داشته. عشقی که سرانجام به ازدواج ختم می‌شود… اما این تازه آغاز ماجراست. زندگی مشترکشان با چالش‌هایی روبه‌رو می‌شود که گذشته و حال را به هم گره می‌زند. سوگند باید بین عشق، اعتماد و حقیقت یکی را انتخاب کند… روایتی پر احساس از دلدادگی، انتخاب و رازهای ناگفته.
عصبی تر از هر موقعی بودم که یادم میاد اول باید حساب اون پریای بی همه چیزو میرسیدم هر چقد ب سوگند زنگ میزدم خاموش بود. خر احمق بلایی سر بچم نیاره واسه اولین بار بغضم گرفته بود هیچ جای دنیا گناه کسی رو پای بچس نمینویسن. داشتم دیونه میشدم توی ذهنم فقط التماس میکردم بخدا به سوگند ک بچم سالم بمونه. بعدش خودمو دلداری میدم بچم الان نه ماهشه هیچیش نمیتونن کنن جز به دنیا اوردنش. سوگند خونه نبود پس احتمالا جایی هست که آشناس خونه ی حامد نیس چون اگه بود تا الان سارا زنگ میزد و دعوا راه مینداخت خونه ی زنعمو شاید باشه پس به سیاوش زنگ زدم. بعد چند بوق جواب داد »» بله حسام نرفته باز زنگ زدی. _سیاوش سوگند خونه شماس »»نه، چرا؟؟ _من رفتم خونه خونه نبود»» الان بهش زنگ میزنم. _خاموشه!»»
دعوا کردین؟؟ کجاس؟؟ نگرانی و عصبانیتش رو درک میکردم منم یکی هستی رو اذیت کنه عصبی میشم. _به مامانم میزنگم شاید اونجا باشه»» منم به هستی زنگ میزنم. _سیا اگه به ذهنت میرسه جایی باشه تو رو خدا بگو من دارم سکته میکنم از نگرانی»» سکته که هیچ بمیریم نمیگم چه کاری کردی که نیستش. _سیا لطفا دارم میگم حالم بده زنم نیس بدتر از اون ده دوازده روز دیگه تاریخ زایمانشه اون باید برای بیمارستان من باشم واسه شناسنامه»» اگه بدونم نمیخوادت مگه من بمیرم که بیاد باهات زیر یه سقف _باشه فقط پیداش کن. قطع کرد به مامان زنگ زدم اونجام نبود کلا شیش ساعت از نبودش میگذشت من قد شیش سال زجر کشیدم. استرس داشتم اون الان باید بخوابع و آروم باشع من پریا رو میکشم. زنعمو زنگ زد و قشنگ منو شست و پهن کرد تازه قضیه کتک کاری رو هم بهش گفته بودن چون از اونجا کشید.
رسیدم دم خونه پریا زنگو زدم که در باز شد رسیدم دم واحدش درو باز کرد و اومد بیرون. چنگ زدم به گوش و عقب عقب بردمش داخلو درو بستم و چسبوندمش. _بهت گفتم میخوام زن بگیرم گورتو گم کن _هزار بار گفتم اینم هزار و یک بار این قبری که بالا سرش داری شیون میکنی مرده توش نیس گند زدی ب همه ی زندگیم. سوگند وقت زایمانشع و حتی خانوادشم نمیتونن پیداش کن. _خفه خون بگیر تا زبونتو نبریدم. من بدون تو برنمیگردم شهرستان _د آخه مگه من باهات از شهرستان اومدم که بدون من نمیری روز اولم گفتم من نمیگیرمت. _من عاشق زنمم عاشق زندگی که تو زدی خرابش کردی عاشق پسرم پس گورتو گم کن بخاطر اون صیغه ی کوفتی هم هر چی بگی میزنم رو چک واست. من پول میخوام _بهتره ک بخوای و گورتو گم کنی و بری نمیخوام حتی اسمتم بشنوم اوکی.
واست مهم نیس بمیرمم. خدایا کجا برم به کی بگم ؟؟؟ این سرگردونی چی بود دیگه؟؟ روزای زایمان رو میشمردم. رفتم اداره آگاهی و دست خالی برگشتم چون خودش رفته بود و آدم ربایی نبودش. دیگه داشتم دیونه میشدم همه خبردار شده بودن سوگند نیستش فقط و فقط نگران وضعیت سوگند بودم و بس. گوشیم زنگ خورد و با عجله بلندش کردم ماشین کناری ک از پیشم گذشت بوقو یکسره کرد بخاطر این از دست دادن کنترل ماشینم. مامان بود _الو کجاییی؟؟ _بیرون _مامان الان حوصله ندارم. بیا باابات میگه. _عالی شد باشه میام. بدون هیچی قطع کرد بهشون حق میدادم سوگند بخاطر منه خر سر به کوه و بیابون میذاشته اگه یکم پریا رو جدی میگرفتم الان این نمیشد. زنگ زدم ب حامد. _الو حامد دش یچه پیدا کردی؟؟ _نه، تو کجایی؟؟ بابام گفته برم خونه و احتمالا میخواد دعوا کنه.
