رمان نفوذ دو ناشناس
رمان نفوذ دو ناشناس

دانلود رمان نفوذ دو ناشناس اثر زهرا سادات با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم رایگان

_خانوم خانوم…
با صدای پسر فروشنده به خودم اومدم گفتم چند شد؟
_قابلی نداره سه هزار تومان.
از تو کیفم پنج هزار تومان درآوردم دادم به ماهی فروش، تنگ ماهی گرفتم از دستش که ماهی توش بود.
به طرف خیابون حرکت کردم حال منم مثل ماهی قرمز داخل تنگ بود اونم مثل من سرگردون و تنها بود.
از اینور تنگ به اونور تنگ می رفت.

با صدایی که منو خانوم خطاب می کرد برگشتم فروشنده بود که نفس نفس میزد.
_چیزی شده؟
دستشو به طرفم دراز کرد و گفت بقیه ی پولتون. اون موقع بود که متوجه شدم به جای ۳ تومنی ۵ تومنی دادم.
لبخندی به صورت مهربونش زدم و گفتم:
_بقیش مال خودت اینم عیدی از طرف من.
چشمان پسر بچه از خوشحالی برق زد و ازم تشکر کرد.
راهمو به طرف کافه کج کردم بعد از حدود یک ربع رسیدم به کافه…
درو باز کردم با صدای در همه به طرفم برگشتن.
سنگینی نگاه های تک تکشون رو روی خودم حس می کردم.
از کنار میز پسری که مثل من همیشه تنها به کافه می اومد رد شدم، پله ها رو یکی…

برای بسیاری از انسان ها مهم است که به هدف و آرزوشون برسند.
به طوری که این رویاها یا آرزوها گاهی باعث گذشتن از خیلی چیزا و حتی خانواده می شود.
و من رستا راد فر تنها دختر خانواده ی رادفر برای رسیدن به هدفم نه تنها از همه چیزم بلکه از خانوادم گذشتم.
تا به هدف اصلیم که سال ها تو ذهنم نقشه ی اونو کشیدم برسم

خلاصه رمان نفوذ دو ناشناس

_خانوم خانوم…
با صدای پسر فروشنده به خودم اومدم گفتم چند شد؟
_قابلی نداره سه هزار تومان.
از تو کیفم پنج هزار تومان درآوردم دادم به ماهی فروش، تنگ ماهی گرفتم از دستش که ماهی توش بود.
به طرف خیابون حرکت کردم حال منم مثل ماهی قرمز داخل تنگ بود اونم مثل من سرگردون و تنها بود.
از اینور تنگ به اونور تنگ می رفت.

با صدایی که منو خانوم خطاب می کرد برگشتم فروشنده بود که نفس نفس میزد.
_چیزی شده؟
دستشو به طرفم دراز کرد و گفت بقیه ی پولتون. اون موقع بود که متوجه شدم به جای ۳ تومنی ۵ تومنی دادم.
لبخندی به صورت مهربونش زدم و گفتم:
_بقیش مال خودت اینم عیدی از طرف من.
چشمان پسر بچه از خوشحالی برق زد و ازم تشکر کرد.
راهمو به طرف کافه کج کردم بعد از حدود یک ربع رسیدم به کافه…
درو باز کردم با صدای در همه به طرفم برگشتن.
سنگینی نگاه های تک تکشون رو روی خودم حس می کردم.
از کنار میز پسری که مثل من همیشه تنها به کافه می اومد رد شدم، پله ها رو یکی…

دانلود نسخه پی دی اف

دانلود نسخه اندروید