رمان حسرت
رمان حسرت

دانلود رمان حسرت اثر رهایش با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم رایگان

عشق کهنه و پنهان کاوه بعد گذشت چند سال از مخفی ماندنش رو می شود.
و این اتفاق هم زمان می شود با رو شدن واقعیات دیگه ای از گذشته…

خلاصه رمان حسرت

تموم روز سگ دو زده بودم تا داروهای مامان رو پیدا کنم اما نتونسته بودم.
کلافه و خسته و ناامید و گرسنه و یخ زده و داغون داشتم بر می گشتم خونه که موبایلم زنگ خورد.
کیان بود، با دست های سر شده از سرما دکمه موبایل رو فشردم و هنوز الو نگفته صدای عصبانیش گوشم رو کر کرد!
_کاوه من دیگه هیچ نسبتی با تو ندارم!
نه رفیقتم و نه پسرعموت! خجالت نمی کشی واقعاً؟!
وقتی دید حرفی نمی زنم گفت:
لال مردی؟ !الو؟!
_شما؟
_منو نمی شناسی آره؟!
_خودت گفتی با من نسبتی نداری.
_کاوه میام از تو تلفن…
_چیزی شده زنگ زدی کیان؟

_کجایی این وقت شب؟!
_این وقت شب ساعت ۹ شبه ها. همچین می گه انگار ساعت ۲ نصفه شبه.
_کجایی کاوه؟!
_دارم میرم خونه.
_از کجا؟ شرکت که نبودی.
_راپورت منو می گیری؟!
_دنبال داروهای مامان بودم. الان چند روزه، فایده ای هم نداشته.
_الان کجایی؟
_نزدیک های خونه ام. چطور؟
_خونه خودتون؟
_نه خونه پدر جدم!
_خوب آره دیگه! خودم به اندازه کافی خسته و کلافه هستم تو هم داری اصول دین می پرسی؟!
_قرار نبود بیای خونه ما؟ دیشب مامانت نگفت شام خونه ما هستین؟
چند ثانیه فکر کردم و چیزی یادم نیومد پس گفتم:
_من یادم نمی یاد.
_راهت رو کج کن بیا سمت خونه ما. مامانت هم اینجاست.
_حوصله ندارم. خیلی خسته ام کیان.
_یعنی چی؟! شام نخوردیم و منتظر تو هستیم. میای یا…

دانلود نسخه پی دی اف

دانلود نسخه اندروید