دانلود رمان آشپزباشی از فاطمه باصری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

لاله زن مطلقه‌ایه که برای اولین بار و به پیشنهاد خواهرش پا به یک مهمونی ممنوعه می‌ذاره و برای اولین بار نوشیدنی می‌خوره و گیج میشه… طوری که وقتی صبح بیدار میشه خودشو کنار مردی می‌بینه که نمی‌دونه کیه و چه‌طور باهاش اومده به خونه‌ش… مردی به نام امیرحسین بردبار که…

خلاصه رمان آشپزباشی

“امیرحسین” سکوت کرده بود و حرفی نمی‌زد… در شوک درخواستم مانده بود مطمئن بودم تا به حال دست های ظریفش به چرک جوراب مردانه نخورده می خواستم با ورودم به خانه مرتضی یک حال اساسی هم به هدی بدهم.. شاید می توانستم بیشتر سربه‌سر این فرفری بگذارم! -خدارو شکر که زن عموت زود فهمید و خبرم کرد وگرنه نمی‌دونستم قراره چی بشه وای به حال اون مارمولک اگه با فرخنده دست به یکی کرده باشه! از مادرش هم خوشم می آمد. فکر می کرد نفهمیده ام چپ نگاه کردن هایش را… معلوم بود این دختر وحشی بودنش را از

کی به ارث برده. _دیگه درباره حرف نزن مامان… خدا رو شکر زن عمو هیچ وقت از ازدواج ما راضی نبود… حداقل یه جا به دردم خورد! چقدر دلم می خواست بگویم زن عمویت حق داشته! می دانستم آتش می گیرد و باز هم جلز و ولز راه می اندازد‌‌! بودن با او تمام بدبختی هایم را به کنار می برد… تفریحم شده بود… مثل مردهای معتادی که تفریحا مواد می زدند و معتاد نبودند! دو روزه حس می کردم دلم می خواهد با دختر دوست مادرم بیشتر رفت و آمد کنم و بیشتر آزارش دهم.پسر بچه‌ تسخی در جلدم بی امان به در و دیوار می کوفت که آتش بسوزاند!

-بذارین خالی بشین خانم برازنده… تو خودتون نگه دارین بیشتر آشفته میشین… اخم های خودش و مادرش به آنی در هم شد و روحی خانم گفت:- تو خودم نگه نمیدارم… با دخترم حتما صحبت میکنم… خوشم می آمد معلوم بود زن شجاعی است… برعکس شهناز ترسو نبود. با همین چند کلام حرفش ما همین چند کلام فهمیدم بچه اش را مثل گرگ به دندان میکشد… وقتی تلفنش زنگ خورد و فهمید دخترش در چه دردسری افتاده مثل ماهی بی آب بالا و پایین می پرید نه مثل شهنازی که من را در شب عروسی ام تنها گذاشت… -بله البته… شهناز پا درمیانی کرد.